بعد از بیرون رفتن از انبار نگاهی به اطراف انداخت تا امگاش رو پیدا کنه
با ندیدن تهیونگ چند قدم جلوتر رفت و پیدا کردن جسم مچاله ای که یه گوشه نشسته بود و شونه هاش میلرزید با ناراحتی به سمتش رفت و کنارش نشست
دوست نداشت تهیونگش رو تو این حالت ببینه اما میدونست الان با فهمیدن این چیزا نیاز داره خودش رو خالی کنه پس فقط دستش رو دور شونه هاش پیچید و سرش رو با فشار کمی که بهش وارد کرد روی سینه خودش گذاشت
هیششش جونگکوکی اینجاست
تهیونگ هقی زد و چنگی به لباس کوک زد
_ اخه چرا
تکون خوردن های تهیونگ تو بغلش براش فوق ناراحت کننده بود
ته لطفا گریه نکن جونگکوکیت دق میکنه
با این حرف کوک هق هق هاش بیشتر شد
_کوک چرا با خانوادم اینکارو کرد
جونگکوک موهای تهیونگ رو بیشتر نوازش کرد
ته تقاصش رو پس میده
_ کوک هق من هیچوقت پدر مادرم رو هق ندیدم
همونطور که موهای امگاش رو نوازش میکرد بوسه های پی در پیش رو روی سر تهیونگ میگذاشت
امگای قشنگم دوست داری آپا و اومات ناراحت بشن ؟ اونا اگه ببینن اینطوری مرواریدات رو هدر میدی دلشون میشکنه
رایحه کارامل تهیونگ رو که حالا داشت آروم میشد وارد ریه هاش کرد و ادامه داد
تازه کوکیت هم قلبش میشکنه ببینه زندگیش اینطوری داره گریه میکنه ، ویل لعنتی رو ادب میکنم ، آلفات اینجاست
چند دقیقه ای تو همون حالت مونده بودن و تهیونگ کم کم داشت آروم میشد
_ حداقل ... حداقل الانش میدونم یه امگای بی نام و نشان نیستم ، خیلی سخته بدونم پدر مادرم انقدر آزار دیدن اما از طرفی هم خوشحالم که بالاخره فهمیدم من از کجا اومدم
از بغل جونگکوک بیرون اومد و به چشماش نگاهی انداخت
_ اگه تو نبودی ... اگه بعنوان جفت قبولم نمیکردی و کنارم نمیموندی هیچکدوم از اینا امکان پذیر نبود .... ازت ممنونم که از اولین لحظه ای که دیدیم تا همین الان حمایتم میکنی و کنارمی خیلی عاشقتم جونگکوکی
جونگکوک لبخندی زد و بدون هیچ حرفی لب هاش رو روی لب های تهیونگ گذاشت و مکی بهش زد
منم عاشقتم امگا کوچولوی من
از جاشون بلند شدن که کوک گفت
باید یه سر بریم خونه یورا
تهیونگ که هنوزم اثرات گریش باقی مونده بود بینیش رو بالا کشید
_ چرا ؟
کوک دستش رو پشت کمر ته گذاشت و همونطور که به سمتی هدایتش میکرد جواب داد
بریم میفهمی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
همه تو نشیمن خونه آقای ویل نشسته بودن و همسرش داشت با نگرانی زخم های صورتش رو تمیز میکرد
« دستشون بشکنه الهی »
آقای ویل نگاهی به برادرش _ آقای جئون _ کرد
« اینا زیر سر پسر عوضی توئه که گول اون جفت هرزش رو خورده و داره جولان میده »
پدر مادر کوک سرشون رو پایین انداختن و پدرش با ناراحتی گفت
« پسره بی فکر ادبش میکنم»
الکس همونطور که دستاش رو مشت کرده بود گفت
« پدر جان بزار من و نامجون بریم پوست خودش و اون تهیونگ حرومزاده رو بکنیم »
و نامجون اینطوری بود که ودف از خودت مایه بزار
چشمی برای برادرش که در حال حرف زدن با پدرش بود چرخوند و بدون اینکه توجه کسی رو جلب کنه اروم اروم عقب رفت و به سمت آشپزخونه حرکت کرد
به اطراف سرکی کشید و با ندیدن کسی بجز امگایی که جلوی اجاق مشغول آشپزی کردن بود به آرومی سمتش رفت و دستاش رو از پشت دور کمرش حلقه کرد
« عشق من چطوره »
جین هینی کشید
« چیکار میکنی اگه کسی بیاد چی »
نامجون بدون توجه به جین که مدام غر میزد حلقه دستاش رو محکم تر کرد و سرش رو تو گودی گردن جین که به تازگی مخش رو زده بود گذاشت
« حواسشون به بابامه نگران نباش »
جین هم کمی بعد بیخیال شد و به سمت آلفا برگشت و بغلش کرد
« گرسنت نیست »
« چطور مگه »
جین لبخندی زد و بینیش رو تو موهای نامجون برد تا بوی خوبش رو وارد ریه هاش کنه
« آخه برات شیرینی که دوست داری درست کردم »
نامجون با ذوق از جین جدا شد
« واقعنی میگی ؟»
جین خنده ای کرد و شیرینی هایی که زیر اجاق برای نامجون قایم کرده بود رو بیرون آورد و بهش داد
« عرررر عاشقتم جینی مرسییی »
چند متر اونطرف تر تو نشیمن آقای ویل داشت با یورا بحث میکرد
« نمیبینی با پدرت چیکار کرده ؟گلایه اون آلفای بی لیاقت رو پیش ملکه کن »
یورا همچنان با ناراحتی ساختگی سر تکون میداد و فقط سعی میکرد وقت بخره تا سر و کله جونگکوک پیدا بشه
« دخترم تو باید درخواست بدی اون از سفارت اخراج بشه و همراه امگاش به یه جای خیلی خیلی دور تبعید بشه »
یورا خواست حرفی بزنه اما با پخش شدن رایحه کارامل و قهوه تو خونه نگاه همه افراد حاضر به جلوی در کشیده شد که تهکوک اونجا وایساده بودن ... پوف بالاخره
آقای ویل اخمی کرد و با صدای بلند گفت
« با چه رویی بلند شدی اومدی اینجا ، منتظر مجازاتت باش »
جونگکوک چشمی چرخوند و دست تهیونگ رو محکم تر گرفت
و از جلوی در کنار رفتن
با وارد شدن چند تا سرباز چشمای همه درشت شد اما ثانیه ای بعد آقای ویل خودش رو جمع کرد
« اه سربازان وظیفه شناس بالاخره اومدید »
به جونگکوک و تهیونگ اشاره کرد
« این خائنین رو بازداشت کنید
با دیدن اینکه سربازا بدون اهمیت بهش دارن به خودش نزدیک میشن با چشمای درشت چند قدم عقب رفت
« چیکار دارید میکنید مگه نشنیدید پدرم چی گفت »
الکس به سربازا توپید اما با اومدن دو سرباز کنار اقای ویل و گرفتن بازو هاش همه شکه بهش نگاه کردن
یورا از قبل میدونست قراره چه اتفاقی بیوفته اما برای ظاهر سازی و حفظ وجهه خودش کنار آقای ویل وایساد
« چیشده هیچ معلوم هست چیکار میکنید »
فرمانده جونز _ همونی که حکم سفیر شدن کوک روآورده بود _ جلوی یورا وایساد
« وزیر سابق به جرم جابجایی مواد مخدر فروش اسلحه قتل کیم جه بوم و کیم سویون و جاسوسی برای آلمان دستگیر میشن »
آقای ویل پاهاش شل شد و با ترس روی زانو هاش افتاد و بیاید فعلا نگاه متعجب و شکه و کوفت و زهر مار بقیه رو کنار بزاریم و چیزای دیگه رو بررسی کنیم
یورا که مثلا از هیچی خبر نداشت شکه شده پرسید
« فرمانده این ... حرفا _خدای من_ این حرفا چیه »
الکس کنار یورا وایساد
« حتما اشتباهی شده »
آقای جئون هم با صدای بلندی گفت
« امکان نداره برادرم همچین کارایی کرده باشه »
فرمانده جونز کلافه چند تا برگه به یورا داد
« خانم وزیر ببینید اینا مدارکی هستن که تمام جرم های خائن ویل رو اثبات میکنن »
یورا برگه ها رو گرفت و چند بار با دستای لرزون از بالا تا پایین نگاهی بهشون انداخت و بعد از گرفتن دستی به موهاش با بیحالی روی نزدیک ترین مبل افتاد
« خدای من ... چطور ممکنه »
همه اینا باعث شده بود تهکوک با تعجب به هم نگاه کنن و مهارت بازیگری یورا رو تحسین کنن
آقای ویل دستش رو روی قلبش گذاشت ، همون ترفند همیشگی
« آیییی قلبمممم »
الکس خواست سمت پدرش بره که چند نفر جلوش رو گرفتن
فرمانده جونز به دوتا سربازی که آقای ویل رو گرفته بودن اشاره کرد
« مرده یا زندش فرق نداره باید تو زندان باشه تا روز دادگاهش »
اون دو نفر اقای ویل رو که تند تند اشک میریخت رو بلند کردن و بدون توجه به داد بیدار افراد حاضر تو خونه به سمت در میبردن
یورا از جاش بلند شد و با بیحالی ساختگی خودش رو به فرمانده جونز رسوند
« چه بلایی سرش میاد »
فرمانده
جونز که از همه جا بیخبر بود با دیدن یورا بازو هاش رو گرفت و اونو روی مبل نشوند
« برای خانم وزیر آب بیارید »
آقای ویل با مقاومت تو دست سربازا تکون میخورد و به سختی به سمت یورا برگشت که فرمانده جونز داشت بهش آب میداد
« آهای بی لیاقت هرچه زودتر نجاتم بده تو بهتر از همه میدونی چه خبره »
فرمانده جونز با عصبانیت بلند شد
« دهنت رو ببند خائن جرمای تو ثابت شده است چطور جرات میکنی با بانوی محترمی همچون وزیر یورا اینطور صحبت کنی »
یورا اما به زور خودش رو گرفته بود تا به فرمانده ای که معلوم بود روش کراش داره نخنده
فرمانده جونز به سمت یورا برگشت
« وزیر من نگران نباشید من نمیزارم بهتون تهمت بزنه »
اگه هرموقعی دیگه بود یورا فرمانده رو قهوه ای میکرد اما الان فقط با صورت بیحالی که از روی نگه داشتن خنده سرخ شده بود سری تکون داد و تهکوک هم جلوی در پاره شده بودن
اقای ویل داد و بیداد میکرد اما صداش با بیرون بردنش توسط اون سربازا از خونه قطع شد
فرمانده جونز هم چند دقیقه ای همونجا موند و بعد از مطمعن شدن از حال یورا از خونه بیرون رفت
یورا نگاهی به تهیونگ و جونگکوک کرد و با سری که تکون داد اون دوتا از خونه بیرون رفتن تا بعد از روز سختی که داشتن استراحت کنن
دیدی فرمانده جونز ؟
تهیونگ به خنده افتاد
_ وای خدای من اون زیادی ضایع بود
چند دقیقه ای تو راه بودن که ته پرسید
_ به نظرت سر ویل چی میاد
کوک شونه ای بالا انداخت
منتظر میمونیم تا ببینیم
تهیونگ خواست چیزی بگه که جونگکوک ادامه داد
بعد از اینکه تکلیف اقای ویل مشخص شد میریم سئول
ته همونطور که سرش رو روی شونه کوک گذاشته بود و خمیازه میکشید پرسید
_ چرا ؟
میریم سر مزار پدر مادرت ... سپردم جاشون رو پیدا کنن
تهیونگ چند ثانیه سکوت کرد و با بغض گفت
_ جونگک..
_ لازم نیست چیزی بگی عزیزم لازم نیست
هردوشون اونقدری خسته بودن که به محض رسیدن به خونه بدون عوض کردن لباس به سمت اتاقشون رفتن و کنار هم دراز کشیدن تا استراحت کنن
الکس همونطور که تو خونه میچرخید به سمت یورا اومد
« باید براش وکیل بگیری »
یورا پوفی کرد و بدون توجه به جمعی که بهش نگاه میکردن گفت
« الکس اون همه مدرک ... اون کارش تمومه »
الکس دادی زد
« اصلا درک زمین های دور خونه رو میفروشم براش وکیل میگیرم »
یورا پوزخندی زد
« هوی هوی هوی تند نرو »
از جاش بلند شد و رو به همه افراد حاضر تو خونه گفت
« به هر حال پدرمه و برای حفظ وجهم براش وکیل میگیرم »
خطاب به الکس اما رو به جمع گفت
« جا داره بگم قبل این اتفاقات پدر این خونه ، زمین های اطراف و بقیه رو به اسم من زد همه مال خودمه»
الکس پوزخندی زد
« این چرندیات چیه »
یورا لبخند حرص درآری زد
« میتونی بری از خودش بپرسی بیا بالا مدارک هم بهت نشون بدم »
با حفظ لبخندش جلوی چشم افرادی که امروز به اندازه همه عمرشون شکه شده بودن به سمت اتاقش رفت
خوب میدونست تا چند ثانیه دیگه الکس معرکه راه میندازه ...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
نمد چرا چند روزه نوشتنم نمیاد 😭😂
دیر هم شد ولی عیدتون مبارک 😂😭 امیدوارم امسال خیلی بهتون خوش بگذرههه 🤍
منتظر پارت بعدی و فیک جدید هم باشید 😞😂✨💕