•○ 11| emergancy mession○•
از سوال پسرک جا خورد و اخم نا محسوسی روی پیشونیش بوجود اومد . پسرک که متوجه واکنش مرد شد سریع از سوالی که پرسیده بود پشیمون شد .
"ببخشید هیونگ، نمی خواستم ناراح..."
"ن..نه، اشکالی نداره، فقط...چرا اینو میپرسی؟"
"نمیدونم، وقتی که بهش گفتم لابد ادمای بیگناهم میکشی ، خیلی عصبانی شد و سرم داد زد ."
" نه اینطور نیست" صدای جین محکم بود .
" وقتی پیانو میزد ، طوری بود که انگار خیلی دوستش داره و نسبت به اتفاقای اطرافش بی توجه بود . هیچوقت فک نمیکردم انقدر توی پیانو زدن عالی باشه."
جین اخم کرد " کوک تاحالا پیانو نزده"
"ا...اما اون خیلی خوب بود و.... به یه دختر اشاره کرد."
ووباره مرد از تعجب جا خورد . جونگ کوک هیچوقت نمیخواست راجبش صحبت کنه .
" میگفت وقتایی که اون دختره پیانو میزد ، تماشا میکرد و یاد گرفت .... "
جین سعی میکرد اشکاشو توی چشمهاش قایم کنه و با لبخند به پسرک نگاه کنه .
"هیونگ .... اونو خیلی دوستش داشت ؟"
خنده غمگینی زد .
" اون همه دنیای کوکی بود ، ماهم خیلی دوستش داشتیم . همیشه از همه اتفاقای این ساختمون دور بود . اون زیبا ترین و مهرون ترین و پاک ترین دختری بود که دیده بودیم . اتاقی که داخلش پیانو هست ، اتاقش بود و همیشه اونجا پیانو میزد و کوک هم پیشش میموند . همیشه پیانو زدن دختر رو نگاه میکرد و تنها کسی بود که میتونست ارومش کنه ."
تهیونگ با ناراحتی لبخند زد. نمیدونست چرا به دختره حسودی میکرد و از نبودش یجورایی خوشحال بود.
" معلومه ادم خیلی خوبی بوده که انقدر دوسش دارین."
جین لبخندی زد.
"وقتی که فهمیدیم برای همیشه از پیشمون رفته ، به زمان زیادی نیاز داشتیم تا با مرگش کنار بیایم . کوک از همه بیشتر بخاطر مرگش اسیب دید و .... مرگش باعث تغییر جونگ کوک شد ."
لپتاپ رو باز کرد و سریع صفحه ای که برای بوگوم باز کرده بود ، بست .عکس دختری که خیلی بامزه و زیبا بود رو باز کرد و به تهیونگ نشون داد . یونیفرم مدرسه تنش بود ، لبخند پررنگی میزد و یکم از موهای بلند مشکیش توی صورتش ریخته بود . اما چیزی که فقط توجه تهیونگ رو به خودش کشیده بود ، پسر کنار دخترک بود ، بغلش کرده بود و سرشو میبوسید . یک دختر زیبا با موهای بلند مشکی در آن بود.
" جاهی اونروز از دانشگاه فارغ تحصیل میشد و همه مون رفته بودیم به غیر از جیمین که تقریبا دو سال بعدش با یونگی اشنا شد و باهم وارد رابطه شدن ."
عکس دیگه ای نشون پسرک داد . جونگ کوک جاهی رو روی پاش نشونده بود و نامجین و یونگی و هوسوک همراه جاهی و جونگ کوک میخندیدن . عکس بعدی رو نشون داد که دخترک از چهار تا پسر عکس میگرفت و همه شون میخندیدن .
" دختر خیلی خوشگلیه ."
"اره ، خیلی خوشگل بود...."
قبل از اینکه جملشو کامل کنه موبایلش زنگ خورد . تلفن رو قطع کرد و کتشو برداشت .
"هیونگ اتفاقی افتاده ؟"
" یه ماموریت اضطراری پیش اومده باید برم . میخوای توام بیا ."
"توی اتاق جلساته دیگه ؟"
جین سرشو تکون داد و دست تهیونگ گرفت و دنبال خودش برد .
همه روی صندلی های دور میز نشسته بودن وتهیونگ تقریبا همه رو نمیشناخت . مرد کنار یونگی که موهای قهوه ای رنگی داشت و کنار دست اون مرد یکی دیگه بود . جونگ کوک هم به میز تکیه داده بود و دو طرف سرشو ماساژ میداد .
" این دیگه اینجا چیکار میکنه؟"
" کیم تهیونگه ، درسته؟"
همون مردی که کنار یونگی نشسته بود ، با لبخند پرسید .
"اره ، خودشه .... باهاش صحبت نمیکنی ، فهمیدی ؟"
جونگ کوک با عصبانیت گفت و دندوناشو روی هم فشار داد .
"چی شده کوک؟"
" فهمیدیم چوی مینهو ازاد شده و یه گوشه خودشو قایم کرده ، پریروز افرادمون دنبالش کردیم اما نتونستیم لونه شو پیدا کنیم . باید هرجوری شده پیداش کنیم. "
نگاهشو به تهیونگ داد و لباشو لیسید .
" پرنسس شی ، بیا اینجا ."
تهیونگ چشمی چرخوند و سمتش رفت .
"چته چی میخوای؟"
جونگ کوک چشم غره ای بهش رفت و به بقیه نگاه کرد .
" یه فکری دارم که میتونیم خیلی راحت چوی رو بگیریم ."
همه به حرف های جونگ کوک گوش دادن .
"نه ، این کارو نمیکنم ... حتی اگه مسیحم بیاد اینجا ازم بخواد بازم قبول نمیکنم ."
تهیونگ ناله ای کرد و لباسارو دور انداخت.
"هیونگ لطفا مجبورم نکن اینکارو کنم"
جیمین آهی کشید
" ته ته ، تو که میدونی دستور کوکه و ماهم نمیتونیم جواب رد بهش بدیم و دستورشو انجام ندیم ."
" یونگی چی ؟ اونم مثل تو میگه نه باید انجام بدم ؟ تورو خدا چیمی ، نمیخوام اینطوری باشم ."
" یونگی بیشتر از مخالفه . واقعا معذرت میخوام ته ته ."
" ا...اما اگه اتفاقی افتاد چی ؟"
"جونگ گوک هیچوقت نمیذاره اتفاقی برات بیوفته ."
جیمین روبه روی تهیونگ وایساد و موهاشو مرتب کرد .
" الان تو تنها برگ برندمونی ته ، واقعا بهت نیاز داریم ."
" ا... اگه امروز اینکارو انجام بدم .... بازم مجبورم میکنه انجامش بدم ."
تهیونگ آهی کشید " فقط باید با اسلحه سمتش شلیک کنم درسته ؟ بعدش تموم میشه ؟"
جیمین یه خنده کوچولو زد
"اولا باید خوب نقش بازی کنی تا بتونی سمتش شلیک کنی ، دوما مگه بلدی از اسلحه استفاده کنی ؟!! "
خودشو روی تخت انداخت و هوف بلندی کشید .
" حق با توئه."
" پاشو ببینم ، لباساتو میپوشی و صدام میکنی تا یه چیزی بدم تا اون بدن سکسیتو باهاش بپوشونی ." جیمین گفت و از اتاق خارج شد .
با کراحت از روی تخت بلند شد و لباسارو برداشت .
" این کوفتی دارو ندارمو میندازه بیرون "
هوفی کشید و جونگ کوک رو به رگبار فوشاش سپرد . بعد از چند دقیقه که شلوارو پوشیده بود رفت جلوی اینه تا خودشو بیینه .
" متنفرم ، متنفم، از اون مرتیکه دیوونههه متنفرمممممم"
داد زد و جیمین از پشت در صداشو شنید و شروع به خندیدن کرد .
" به چی میخندی بیبی ؟"
یونگی از کنارش رد شد و جیمین پرید تکی بغلش .
" ته ته کوچولو از کوکی متنفره ."
" والا اگه منم بودم ازش بدم میومد ."
یونگی با خنده گفت و لبهای جیمینی شو محکم بوسید .
" میدونی... یکم از کوک بخاطر این کارش ناراحتم ."
" خب ... این تنها راهیه که میتونیم اون مرتیکه رو گیر بیاریم وگرنه مگه من میزارم این روانی ، بچمو به خطر بندازه ."
جیمین لبخند غمگینی زد.
" به نظرت خونوادش هنوز دنبالشن ؟!"
" اون خونواده روانی که این بچه داره حتما دنبالشن . اما تا وقتی که پیش کوک باشه هیچ غلطی نمیکنن . نگران نباش عزیزم ."
" یعنی جونگ کوک برای همین تا الان نگهش داشته یا دلیل دیگه ای داره ؟"
" کوک هیچوقت کسی که نمیشناسه رو پیش خودش نگه نمیداره . بعید میدونم کوک انقدر دلرحم باشه ."
" اگه عاشقش شده باشه چی؟!!"
" فکر کنم فیلمای عاشقانه مافیایی زیاد میبینی ! باید همرو جمع کنم تا انقد رویایی نشی ."
یونگی با خنده گفت و جیمین لبهاش رو روی گونه یونگی کشید.
"شاید ببینم، اما جونگ گوک با تهیونگ عجیب غریب رفتار میکنه، یادته وقتی که اون اوایل اومده بودم ازم خوشش نمیومد و باهام خیلی بد رفتار میکرد . اگه تو نبودی حتما منو از توی باند پینداخت بیرون . یه سال طول کشید تا تونستم باهاش درست و معمولی حرف بزنم . اما حتی سه ماهم نشده تهیونگ اومده و پرنسس صداش میکنه لعنتی ."
جیمین آهی کشید و مستقیم به چشمای یونگی نگاه کرد.
"ته نمیتونه دنیای واقعیشو پیدا کنه ، کوک نباید اینجا نگهش داره ." یونگی لبخند کوچیکی زد.
"تهیونگ دنیاشو پیدا میکنه عزیزم .کوک هیچوقت بهش اسیبی نمیزنه ."
وقتیکه از اتاق خارج شد یونگی رو دید . سریع جیمینو کنار زد و خودشو توی بغل یونگی انداخت .
" هیونگیییی توچی ؟....تو که نمیخوای مجبورم کنی اینکارو کنم ؟!"
یونگی خنده ای کرد و دستشو روی موهای پسرک کشید .
" جواب سوالی که میدونیو هیچوقت نپرس ."
به سمت حموم اتاق بردشو پالتو مشکی رنگ بلندی رو بهش داد .
" ته پوشیدی ؟"
پسرک صدای جیمین رو از پشت در شنید و از حمام خارج شد .
" هیونگ.... نمیتونم اینکارو کنم ."
"تهیونگی، میدونم... راستش این کار من قبل از اینکه با یونگی اشنا شم بود . میدونم حس خیلی بدی داری ."
"چی؟!"
تهیونگ با چشمای گشاد به جیمین نگاه کرد و دهنش باز بود.
" ته ته، این کثافت میتونه هرکاری کنه پس خوب روی کاری که باید انجام بدی تمرکز کن ."
نفس عمیقی کشید . حق با هیونگش بود اگه خطایی میکرد جونش به خطر میوفتاد .
"هیونگ.... باید چیکارکنم تا این اسلحه معلوم نشه."
----------------------------------------------------------------------------
پارت قبلو خیلی کم ووت دادینااااا😡
اما اشکال نداره😃 این پارتو جبران کنین 😄😄
از کساییم که ووت دادن خیلی ممنونم❤❤🫂
اینم جاییزتون🍭🍬🍫
پرپل یو💜💜💜
(این چهارمین باریه که اپ میکنمو پابلیش نمیشه 🙂🙂)
LOVE U ALL♡