📖P2📖

25.1K 3.4K 1.5K
                                    

"چی؟طعمه؟"

جونگکوک پوزخندی زد و بعد از اینکه با بیخیالی به پشت صندلیش تکیه داد، ادامه داد:

"تهش اینه ک بزنه لت و پارم کنه دیگه؟عیب نداره زخمای جسمی زود خوب میشن"

جیمین دهن باز کرد که چیزی بگه اما پشیمون شد. شاید تهیونگ اینبار کاری نمی‌کرد، پس بهتر بود الکی پسر روبه روش رو نگران نکنه. نفسش رو با حرص بیرون داد و دوباره به پسر رو‌به‌روش نگاه کرد.

"خب جونگکوک..بزار با اوضاع یکم بیشتر اشنات کنم..من تنها دانش اموز بورسیه ایه مدرسم که وضع مالیم خوبه..تقریبا تو کل دوران استثنا محسوب میشم.."

هنوز حرفش تموم نشده بود که جونگکوک سوتی کشید. جیمین هم با خنده نگاش کرد و با صدایی که انگار ته مایه خنده داشت ادامه داد:

"داشتم می‌گفتم، برای همین بورسیه بودنم برام فرقی ایجاد نمی‌کنه اما دانش آموزای بورسیه اینجا که خیلی کمن حواسشون باید جمع باشه، چون افراد پولدار این مدرسه همیشه دنبال سرگرمین و چی بهتر از مسخره کردن و اذیت کردن دانش آموزای بورسیه ای؟"

جونگکوک سری تکون داد و هوفی کرد. شاید درس خوندن توی این مدرسه به اون سادگی‌ها که فکر می‌کرد نبود..

"باشه حواسم هست!"

جیمین سری تکون داد و لبخندی زد.

"خوبه."

چاپستیکش رو برداشت و کمی از جوانه‌ لوبیای توی بشقاب گرفت.

"جدا از آدمای این مدرسه، باید یه چیزایی هم راجب معلما و درسا بهت بگم تا راحت تر باشی."

**

(یک هفته بعد)

یک هفته از مدرسه جدید جونگکوک میگذشت. توی این یه هفته تونسته بود با معلما خودش رو هماهنگ کنه و رابطش با جیمین خیلی صمیمانه شده بود، اون واقعا جای تعارفی نمیذاشت.

تو این یه هفته، جونگکوک هر لحظه منتظر بود تهیونگ اذیتش کنه اما هیچ کاری نمیکرد. فقط سر کلاس یا توی کافه تریا و یا هر جایی خیلی بهش زل میزد و این اصلا به جونگکوک حس خوبی نمیداد.

با خستگی راه به مدرسه رسید. سعی کرد دوباره بقیه دانش آموز‌هایی که از ماشین‌های مدل بالا پیاده میشن رو نادیده بگیره و وارد مدرسه شد. دیگه کم‌کم داشت به اختلاف خودش با اون‌ها عادت میکرد.

تقریبا به اواسط حیاط مدرسه رسیده بود و جیمین رو دید که پشت بهش ایستاده بود و همینطور که راه میرفت کتابی که دستش بود رو میخوند. لبخند خبیثی زد با سرعت به دسمتش دویید. وقتی بهش رسید دستش رو با فشار دور گردنش انداخت و خودش رو تقریبا بهش آویزون کرد.

"جمن شییییی..صبح بخیر"

جیمین که خیلی ترسیده بود با وحشت به طرف جونگکوک برگشت و کم کم حرص جاش رو به وحشتِ توی چشم‌هاش داد. نمیدونست چرا به این کارهاش عادت نمیکرد!

Love At School ❢ VkookWhere stories live. Discover now