گوی های طوفانی و آغشته به شبنم های تهیونگ سینهِ تنگشُ فشرد،ذره ذره یِ تنش از ترسِ برداشت اشتباه امگاش سفت و سخت شد که توضیح های به موقع وزیر مین باری سهمگینُ از دوش های تازه جان گرفته اش برداشت
_لونا!امپراطور تا زمانی که در این غار چشم از هم گشودن از نقشه یِ من و ملکه بی خبر بودن زیرا یقین داشتیم اگر امپراطور در جریان قرار میگرفت هرگز با این نقشه موافقت نمیکردن_این همه هیاهو برای توجیه یه امگا؟!واقعا که مضحکه!(با خشمُ اضطرابی فزون تر غرید)گیوجین امروز تاجگذاری کرده و رسما پادشاه خوانده میشه...چرا درک نمیکنی هر روزی که از خبر مرگت ورق میخوره باور زنده بودنت برای مردم سخت تر میشه؟!
تن تنها و غریب تر از گذشته یِ امگا رو در آغوش گرم از محبتش فشرد و در پاسخ طعنه یِ مادرش سکوتُ جایز ندونست
_تهیونگ هر امگایی نیست مادر(اخمی عمیق بین ابروانش نشست تا با صدایی اخطار دهنده به زن آلفا که با غرور به سمت چهارپایه ای ساده میرفت تشر بزنه)بلکه جفت من و والد تنها دخترمهچشمی از اخطار پسرش چرخوند،با لحنی پر تحکم به سمت اینسئوپ برگشت تا با عوض کردن بحث به جدالی دامن نزنه که برنده اش امگای کیم باشه!
_نمیخوای خبر خوشی که بهم دادیُ بازگو کنی وزیر مین؟!_آه!بله ملکه(استوانه یِ چوبی ای که در دست داشتُ به دست جونگ کوک رسوند و کمی عقب تر ایستاد)هوان وان رهبر اصلیِ پک بربر های غرب در نتیجه ی مذاکره های چند روزه پذیرفت تا در ازای سکه های تعیین شده حمله های بی وقفه اش به غربِ کشورُ با سرعت و شدت فزونی از سر بگیره
جونگ کوک با اخمی ظریف در حالی که با یک دست طومار و معاهده بسته شده رو بررسی میکرد و با دست دیگه اش شکم امگاشُ به نرمی نوازش میکرد پرسید
_علتِ خواسته اتُ جویا نشد؟!سوال های عجیب و مشکوکی نپرسید؟!_خیر سرورم!(با چشمانی که اطمینانی از جنس آرامش در خود جای داده لبخندی زد)در صحبت هام به روشنی اعلام کرده ام که از نزدیکان پادشاه مرحوم هستم که با کودتای گیوجین از زین قدرت به پایین کشیده شدم و خواهان انتقام ام بنابراین با عیان کردن یک سوم از طلا های وعده شده که همراه خودم برده بودم برق نگاه هوان وان طوری تغییر کرد که یقین دارم به سودای مابقی طلاها کمتر از چند روز به مرز ها حمله میکنه
برق خوشحالی در اعماق گوی های دو رنگ جونگ کوک تابناک شد تا لبخندی رضایتمند بر لب های اینسئوپ جای بگیره
_بهرحال هوان وان در حال آماده شدن برای حمله ای دوباره بود اما این طلاها روزهای حمله به مرزهای غربیُ سرعت بخشید(عمق لبخندی که بر لبانش حک شده بود رنگ نباخت)گیوجین هرگز ارتش بازمانده از جنگ قبلیُ به مرز ها نمیفرسته پس مجبوره ارتش اشرافُ با باج های گزافی به جنگ بفرستهآلفا به آرومی تایید کرد
_درسته سرورم!گیوجین از وفاداری تمام ژنرال ها و سربازان باقیمانده یِ ارتش نسبت به شما آگاهه و همچین خطریُ به جون نمیخره
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...
part 28
Start from the beginning