💢این پارت صحنه های اروتیک و بزرگسال داره
فاصله آپ نجومی نشد چون از کامنت ها راضی بودم🫶🦋
ماه پیشونی ها شرط آپ پارت بعد کامنت و ووت هست به میزان رضایتمندی در بنده🫶🦋🫀🕊
💢داشتم ادیت نهایی میزدم حس کردم یه جاهایی بعضی لغات حذف شد و گم کردمشون نمیدونم شاید چون خسته ام اینطوری حس کردم برای همین اگه حس کردید جایی ناقص یا بی مفهومه بگین نور دل هام
متن چک نشده
کوهستان_غار
از طغیان خشنودی زنده بودن تک دخترش که به آغوشش هدیه داده شد تنها لحظاتی تاب هوشیاری در تن آکنده از ذوقش باقی ماند و چشم های خسته اش از ذوق حس و لمس فرزندش توسط بیهوشی به یغما رفت
پس از مدت زمانی که گردهای هوشیاری بر تنش نقش بست با متانت و وقاری تحسین برانگیز در طول درمانِ دستی که به سختی شکسته شده بود خم به اَبرو نیاورد،در مقابل درد طاقت فرسای دستش تنها به فشردن ساعدِ آلفا که تنِ خسته و نحیف از تبعیدشُ در دامان گرفته بود اکتفا کرد
بتایِ درمانگر با تبحری چشمگیر چوب های تراش خورده و مخصوصُ با پارچه هایی آغشته به مرهم به دور دستش پیچید و نگاهی گذرا به زخم های دیگری که بهشون رسیدگی کرده انداخت
با اتمام درمان دستشُ بی تاب از لمسِ تنِ فرزندش به سمت خدمتکار گرفت تا گرمای آغوشِ فرزندش شراره هایی از امیدُ در روح دلتنگ از فراغش بندازه،در همین حین صدای پوشیده از غرور زنی که وارد محوطه ی اصلی و مرکزی غار شد نفس های جان گرفته اشُ سرد کرد
_زمان آماده شدن فرا رسیده آلفای من!گیوجین امروز تاجگذاری کرده(با آشکار شدن چشمان زن متوجه بی اعتنایی علنی ملکه شد)به دستورش بعد از غروب آفتاب در سرتاسر پایتخت نمایشی با مضمون مرگ تو اجرا میشهذره ای تمایل نداشت تا امگای خاکستریُ که در آغوشش حل کرده رها کنه،بینی گرمشُ به نرمی در امتداد گردن عسلی امگا کشید تا با رها کردن نفس های داغ گدازه وارش اثر فرمون هاشُ بر تن تهیونگ حک کنه اما مادرش تلنگری پر غیض از نادیده گرفته شدن حضور خودش و اینسئوپ حواله اش کرد
_این لحظات وقت و گاهِ عاشقی کردن نیست بلکه زمان باز پس گرفتن تاج و تختتِپلک های حیرانش تکان هایی ناباورانه خورد تا چهرهی ملکه مادر و وزیر خائن از پرده های چشمانش گریزان نشن
_اما اونا بهت خیانت کردن و...
بوسه ای عمیق به پشت یکی از پلک های امگای متعجب که بی خبر از حقیقت به سمت صورتش برگشته بود زد و با لبخندی کهکشانی گونه های سرخشُ نوازش کرد
_با نقشه یِ مادرم و وزیر مین از چنگال مرگ بیرون جست امبا انزجار از حضور هر دو آلفایِ زن و مرد به یاد گذشته یِ دردناکش افتاد
_اون...پس اون نگاه خیره و لعنت شده ای که زمانِ مرگ دروغینت از چشم هام برنمیداشتی همه اش دروغی از پیش تعیین شده بود؟!
YOU ARE READING
DARK OMEGA
Fanfictionمینی فیک امگای تاریک🖤 کاپل:کوکوی🖤 ژانر:امگاورس🖤انگست🖤ازدواج اجباری🖤اسمات🖤 نویسنده:نور🖤 _ازت توقع ندارم منو به اندازه تنها فرزندت دوست داشته باشی یا تمام گذشته رو فراموش کنی اما بهم لطف یک شانس دوباره رو بده امگای من _به نظرت یه پیاله ی شکسته...