قسمت بیست و سوم
-تو گذاشتی جونگکوک مشروب بخوره؟
هوسوک به نشونه ی تسلیم دستاشو برد بالا:
-فکر نمی کردم با انقدر مست بشن.
تهیونگ لیوان مشروب رو که کوک داشت سعی می کرد بخورتش رو به زور ازش گرفت و با حرص خودش سر کشیدش بعد محکم یه پس گردنی به هوسوک زد:
-سری بعد میکشمت جدی میگم.
و سعی کرد جونگکوک رو جمع کنه اما در کمال تعجب متوجه شد داره گریه میکنه:
- باز داری برای چی گریه می کنی؟
جونگکوک با چشم های پر از اشکش به میز ضربه زد:
-من...سینه ندارم...
تهیونگ نفسشو داد بیرون.
" تهیونگ تو میتونی آره تو می تونی خودتو کنترل کنی ، آروم باش"
- چی میگه این؟
تهیونگ سری تکون داد:
-باور کن نرمال ترین حرفش الان همینه.
اونو بلند کرد و چندتا دستمال برداشت تا اشک هاشو که شر شر داشت پایین می ریخت رو پاک کنه هر کی اونا رو الان توی این وضع می دید حتما فکر می کرد جونگکوک باباش مرده که داره اینطوری اشک می ریزه:
-خرگوشم الان فقط داری برای سینه اینطوری گریه میکنی؟؟ آخه سینه میخوای چیکار!!
-چون تهیونگ سینه دوست داره اونم از گرداششش.
قبل اینکه تهیونگ فرصت کنه از این حرف های عجیب و غریب کوک تعجب کنه اون پیراهنشو بالا داد و سینه های خودشو نشونش داد:
-ولی ببین من هیچی ندارم.
هوسوک سریع چشماشو بست و پشتشو به کوک کرد و تهیونگم با سرعت پر زدن یه مرغ مگس خوار پیراهنشو گرفت و کشید پایین:
-دهنت سرویس.
نفسی کشید و دستاشو گرفت تا به سرش نزنه دوباره اینکارو بکنه و درست همون موقع جیمین که روی میز تخت شده بود محکم زد روی میز که باعث شد همشون یه سکته ی ناقص بزنن اما اون بدون اینکه متوجه ی کاراش باشه درحالی که تلو تلو می خورد از جاش بلند شد و داد زد:
-هوسوکم پوسی دوست داره برای همینم زن گرفت.
با گفتن این جونگکوک گریه اش شدیدتر شد:
-نکنه تهیونگم زن بگیره.
-بابا خفه شو تو این وسط چی میگی!
هوسوک سریع جلوی دهن جیمین رو گرفت و سعی کرد جلوشو برای داد و بیداد بگیره:
-شرمنده واقعا هرچی مشروب اینجا هست رو میریزم دور.
-عرررررررررر.
YOU ARE READING
fox
Fanfictionجانگکوک کوچیکترین پسر رئیس باند خلافکار سئول که برعکس جایگاهش پسری معصوم و ساده ست که برای تولدش برده ای وحشی و خطرناک کادو میگیره برده ای که نه کسی میدونه کیه و نه میدونه اسم واقعیش چیه فقط میون تاریکی وجودش و چشم های ترسناکش یه لقب براش وجود دا...