جونگکوک با گامهایی بلند و آرام خود را به شاهدُختی که غرق در نگاه به باغِ پوشیده از گلهای قشنگ بود، رساند. در زیر سایهبان قصر، با یکگام فاصله، پشتِ او ایستاد و طبق عادت دست راستش را مشتکرده به گودی کمر چسباند.«سرزمینِ تو واقعاً زیباست؛ جونگکوک.»
دخترِ زیباچهره، مردمکهای ثابتش را از روی آن شکوفههای سفیدرنگِ گیلاس، نگرفت و با لحنی که سرشار از احساسات بود، ادامه داد: «این شکوفهها همون درختِ ساکورا توی ژاپن نیست؟»
«خودشه، بانویِ من.»
لبخندی نرم بر لبهای دختر نشست، این شکوفههای زیبا در هر دو سرزمین وجود داشت و به او این احساس را میداد که گویی در زادگاهش حضور یافته.
«میخواستی راجعبه چی با من صحبت کنی، جونگکوک؟»
«من... میخوام که اینجا...»
«برگشتن به خونه، حسِ عجیبی داره؛ مگه نه؟»
جونگکوک با قطعشدن صحبتش، نفسی آرام و بیصدا کشید و سرش را پایین انداخت. شاهدُخت بهخوبی میدانست که این صحبت به کجا قرار بود، ختم شود؛ اما دلش نمیخواست که حرفهای جونگکوک را بشنود. نمیخواست که او را از دست دهد!
«وقتی برای دومین بار به زادگاهت برمیگردی، ترککردن اون برای آدم سختتر از بار اول میشه؛ درسته؟ اما جونگکوک... تو خودت به من گفته بودی که توی این سرزمین هیچ دلبستگیای نداری، که تو...»
لبخند بر روی لبهای باریک دختر پهنتر شد و بالأخره از صحنهی مقابل چشمهایش دل کند. بهکندی بهسمت شخص پشتسر که در سکوت نگاهش را به زمین دوخته بود، چرخید.
«به هیچ کجا تعلق نداری. یادت میاد؟ گفتی... تو یه رهاشدهی تنهایی!»
جونگکوک بهخوبی تمام این جملات را به یاد داشت؛ اما الان اینطور نبود.
او دیگر تنها نبود؛ بلکه تهیونگ را داشت. در این لحظه، جئون جونگکوک دیگر یک طردشدهی بیکسوکار نبود!«من... هر نفسم رو به شما مدیونم. اگه همینالان از من جونم رو طلب کنین، بیدرنگ فدای شما میکنم؛ اما... قلبی دارم که به اینجا تعلق داره. همیشه داشت!»
«همون قلبی که هرگز نتونست من رو بپذیره؟ تو... اینجا معشوقهای داشتی که پشتسرت رها کرده بودی؟»
صدای شاهدُخت گرم و لحنش خونسرد بود و لبخند، پررنگتر از همیشه بر چهرهاش خودنمایی میکرد؛ اما جونگکوک درست زمانی که سرش را بالا آورد و به آن تیلههای غمگین نگاه کرد، متوجهی احساساتِ سرکوبشدهی شخص مقابل شد.
«بانویِ من. من هرچیزی که شما طلب کنین و متعلق به خودم باشه رو میتونم بهتون بدم. هرچیزی به جز... قلبم! شما زندگیِ دوبارهای که خودتون بهم هدیه کردین رو طلب کنین و من اون رو براتون فدا میکنم.»
YOU ARE READING
LOVERᵏᵒᵒᵏᵛ༉
Historical Fiction❥ Name: Lover ❥ Couple: Kookv Genre: Romance, Historical, Angest ❥ ៚ جئون جونگکوک، کسیِ که از بچگی عطرِ وجود فردی که چیزی فراتر از عشق، دوست و خانواده بود رو نفس میکشید. کسی که نگاهِ شیفتهاش هر ثانیه تهیونگ رو دنبال میکرد؛ اما پسر کوچکتر از...