از غمِ دوریِ تو، منِ جدیدی زاده شد.
تو نفهمیدی؛ اما مَرا ،نهایت، دلتنگی تمام کرد.~♡
~سه سال بعد~
روزی که جونگکوک مجبور به ترک زادگاهش شد، بارانِ پاییزی سراسر چوسان را دربرگرفته بود؛ اما اکنون که گامهای آرامش ردهایی آشنا بر روی خاک بهجا میگذاشت، بادِ بهاری با مهربانی موهای کوتاهش را نوازش و شکوفههای صورتیرنگ در پیش چشمهای دلتنگش بر روی زمین سقوط میکرد.
دوری... واژهی بسیار غریبی بود!
جئون جونگکوک ثانیههای زیادی را دور از زادگاهِ بیرحمش سپری کرد. سالها نه، ماهها و روزها نه!
او این دوری را با هر ثانیهاش به یاد میآورد و حساب میکرد.«جونگکوک، خودتی؟»
صدای آشنایی از پشتسر به گوشهایش رسید. لبهایش به لبخندی نرم گشوده شد و بهکندی چرخید تا بعداز گذرِ طولانی ثانیهها، چهرهی او را ببیند.
«تو... واقعاً خودتی. باور نکرده بودم؛ اما... این تویی.»
جیمین با چشمهایی به اشکنشسته، چهرهای مبهوتوار و لبهایی که از شدت بغض میلرزید، مقابل دوست بچگیهایش ایستاده بود. دردناکترین جداییها، آنهایی بهحساب میآمد که بدون خداحافظی و آخرین دیدار رخ میداد.
«جیمین، زمانِ طولانیای میگذره.»
زمانی طولانی از آخرین دیدارِ ما!
پشتِ گامهای بلند، محکم و سریع جیمین گردوغبار بلند شد و در نهایت با قلبی تپنده فرد مقابلش را به آغوش کشید.
«چطور تونستی این کار رو با من بکنی؟ چرا با من؟ چطور تونستی من رو اینطوری پشتسرت رها کنی؟»
پلک آرامی زد و صورتش را به لاخههای قهوهایرنگ و نرم او نزدیک کرد. اجبار، این دوری از روی اجبار بود و هر دو این را بهخوبی میدانستند؛ اما در آن لحظه این نیز چندان مهم نبود. در آخر، فاصله همان بیخبری بود و بیخبری یعنی دلنگرانی، دلتنگی و بیچارگی.
«متأسفم... متأسفم که اجازه دادم تا این فاصله تو رو عذاب بده، برادر.»
جیمین از او فاصله گرفت؛ اما آنقدری نبود که نتواند درخشش تیلههای روشنشدهی او را در زیر تابش نور خورشید ببیند. چهرهای که شکستهتر از گذشته؛ اما همچنان زیبا بهنظر میرسید، حال با لبخندِ کجی تزئین شده بود.
«تهیونگ...»
حتی در آن لحظه، بعداز سه سال، جیمین نیز نمیدانست چطور این بحث را باز کند؛ اما این چیزی نبود که بشود از آن فرار کرد. جونگکوک در سکوت منتظر ادامهی حرف فرد مقابل ماند و پسر قسم میخورد که در آن چشمهای دلربا، فروغی به خاموشی گرایید و از آن چهره، آرامش پَر کشید.
YOU ARE READING
LOVERᵏᵒᵒᵏᵛ༉
Historical Fiction❥ Name: Lover ❥ Couple: Kookv Genre: Romance, Historical, Angest ❥ ៚ جئون جونگکوک، کسیِ که از بچگی عطرِ وجود فردی که چیزی فراتر از عشق، دوست و خانواده بود رو نفس میکشید. کسی که نگاهِ شیفتهاش هر ثانیه تهیونگ رو دنبال میکرد؛ اما پسر کوچکتر از...