پارت۱۱

242 37 0
                                    

کل قلعه تبدیل به میدون جنگ شده بود
هرکی یه حرفی میزد و هرچی دوست داشت بهش اضافه میکرد
کسانی که از موضوع واقعی خبر داشتن کسی جز اون سه نفر نبودن
جین همسر حاکم بزرگ که مالک قلعه بود و حکومت میکرد
جونگکوک کسی که سالها اونجا زندگی کرده بود
و تهیونگی که با حضور اون این اتفاق افتاده بود
اتفاقی که توش دو نفر غیب شده بودن
دقیقا از همون صبحی که تهیونگ داشت جیمین رو فراری میداد و توسط یونگی مچشون گرفته شد
تا همین الان خبری از اون دونفر نبود
و تو این بین جین از همه بیشتر استرس داشت
مونده بود به حاکم بزرگ چی بگه
بگه سه روزه که یکی از بهترین گرگینه ها و چموش ترین انسانها غیب شدن؟
اگه یکی از دنیای بیرون اون دونفر رو میدید همه چی فاش میشد
قلعه،طلسم ها،همه موجودات و دنیای زیرین
حتی ممکن بود خودشون اسیب ببینن
نمیتونست فراموش کنه کاری که با تهیونگ کرده بود رو
اون سزای کارش رو گرفته بود نه چیز بیشتری
اون فقط چند بار سرش داد زده بود و یک بار هم تو گوشش زده بود
ولی تهیونگ ناراحت تر از این حرفا بود
اون توی ذهنش همیشه جین رو یک موجود مقدس و مهربون میدونست
انگار تهیونگ نمیخواست کار بدشو قبول کنه و با خودش فکر میکرد هرچقدرم که کارش بد بود جین نباید اینکارو میکرد باهاش
از وقتی که از جیمین جدا شده بود و خودشو به سرعت به قلعه رسونده بود،رفته بود پیش کوک و از کنارش جم نمیخورد
و هرچقدرم کوک ازش دلیل اینکارو میپرسید چیزی بهش نمیگفت تا چند ساعتی که گذشت و بقیه متوجه نبود اون دو شدند تازه دهنشو باز کردو حقیقتو گفت

بدور از همه اینها دونفری  که بی توجه به هرج و مرج داخل قلعه مشغول کاری در کلبه کوچیک بدور از قلعه در همون جنگل بودن

Pov yoongi
از وقتی که از قلعه همراه با اون پسر فضول اومده بود بیرون پشت سرش بود
فکر نمیکرد حرفاشو جدی نگیره میتونست اعتراف کنه خیلی شجاع بود ولی این شجاعت جولوی مین یونگی خوب نبود
خودشم هنوز نمیدونست چرا انقدر روی جیمین حساسه اون هزاران انسان رو اموزش داده بود و در نتیجه تبدیل کرده بود ولی جیمین فرق داشت اون چموش بود و سربه هوا از هیچی هراس نداشت و فقط ازادی میخواست ولی به چه قیمتی؟عصبانی کردن یونگی؟
میتونست یه شوک کوچیک بهش وارد کنه و بعد حسابی تنبیهش کنه و همین کار رو هم کرد
چی درناک تر از وقتی که یک قدمی ازادی هستی ولی یهو جلادت خودشو نشونت بده؟این میشه دوبار مرگ و جیمین اینو نمیخواست اون فقط ازادی میخواست تو همین اوضاع یونگی تونسته بود یک چیز رو خوب متوجه بشه اونم اینکه نقطه کاملا مقابل پسر روبه روش بود
لبخند کمرنگی روی لبش نشست
پسرش خوب میدونست باید تنبیه بشه و از تربیت یک ماهش راضی بود
~پس بهتره عجله کنی هوم؟
با پاهای لرزون بلند شد و یونگی کاملا واضح اینو دیده بود پس دوست نداشت وقتو تلف کنه‌ چون ممکن بود اون پسر فضول بقیه رو خبر کنه و بیارتشون اونجا و اونموقع بود که دیگه رنگ جیمینو هم نمیدی چون بقیه به بهونه ی اینکه اون گرگینه خوبی نیست اگه بود که جیمین از دستش فرار نمیکرد اونو ازش میگرفتن
با بلند کردن یهویی جیمین و گرفتنش تو بغلش هین اروم پسرکو شنید خوب میدونست باید کجا میبردش تا بقیه مزاحمش نشن پس سریع به گرگ تبدیل شدو به سمت مکان مورد نظرش پا تند کرد
با رسیدن به کلبه نسبتا کوچیکش با جیمین داخل رفت
جیمین که تعجب کرده بود از اینکه چرا به اینجا اوردتش برگشتو با چشمای سوالی به پاپاش نگاه کرد
~انتظار نداشتی که برای تنبیه توی اتاقت باشی بیبی بوی؟
اینو وقتی که داشت صورتشو نوازش میکرد میگفت
جیمین که انگار توی مسیر قضیه تنبیهو فراموش کرده بود رنگش پرید
یونگی هم از فرست استفاده کردو اون رو رو تخت هول داد و شروع به بستنش کرد
~قبلا تنبیهت سخت و دردناک ولی کوتاه بود این سری برعکسه
برگشت به چشمای پسر نگاه کرد
~اسون و بی درد ولی طولانی مدت
جیمین با دیدن چشمک یونگی اعصابش به هم ریخت چطور یه نفر میتونه انقدر روانی و سایکو باشه؟
میدونست راه فرار نداره و باید تموم اون تنبیهو انجام میداد تا یونگی بتونه راضی به ول کردنش بشه هرچند همچین چیزی هم وجود نداشت

Pov the
چند روزی که درگیر اون دونفر بود کلا موضوع تبدیلو فراموش کرده بود ولی میدونست همچین اتفاقی دیر یا زود میوفته از جهتی هم برای اینکه این اتفاق برای جیمینو مین افتاده بود خوشحال بود چون تونسته بود از مرکز توجه بودن به کنار بکشه و مردم موقتا قضیه کوک و ته و اینکه خونهاشون یکیه فراموش کنن و به این معنی بود که فعلا میتونست بی دردسر اونجا زندگی کنه ، بعضی وقتا از خدا شاکر بود که اونشب اون گرگ سیاه جولوش سبز شده بود چون به لطف اون الان میتونست بدون اینکه برای چند تومن پول به هرجایی چنگ بزنه اون چیزهایی که نیازداشتو فراهم کنه
-تهیونگ مطمئنی اونروز مین اونجا بوده؟
من که خودم ندیدمش ولی جیمین گفت که پشت سرمه و برنگردم تا منو نبینه
-یه جای کار میلنگه چرا نباید بزاره تو برگردی؟شاید کلا مین اونجا نبوده و میخواسته فرارشو بندازه گردن مین که بیخیالش بشن و اون یتونه راحت فرار کنه
اوکی اوکی اصلا تو درست میگی ولی مین کجاست؟
کوک نفسشو کلافه بار بیرون داد به اندازه همون سه روزی که اینا نیستن این سردرد داشت و این موضوع خیلی براش اعصاب خورد کن بود چون سردرد توی گرگا چیزی نبود که به راحتی حل بشه
کوک میتونم یه سوالی بپرسم؟
تعجب کرده بود چون فکرشم نمیکرد تهیونگ انقدر زود با اینکه باید تا اخرش عمرش اینجا باشه چنار بیاد و خیلی نسبت به روز اول اروم شده بود و دیگه به کسی نمیپرید و تقاضای ازادی و نداشت
-بپرس
تهیونگ داشت با دستاش بازی میکرد و مِن مِن کنان شروع به حرف زدن کرد
شب قبل اینکه جیمینو فراری بدم از جین شنیدم که من باید زودتر تبدیل بشم تا منو تو بتونیم از اینجا فرار کنید و بریم ولی دلیلش چی هست؟
خیلی خوب میدونست دلیلشو و با این موضوع موافقت کرده بود ولی میخواست ببینه کوک هم موافقه یا نه
-خب میدونی توی دنیا هر موجودی میتونه جفت مقدر شده ی خودشو داشته باشه ولی این خیلی خطرناکه البته برای اون جفت نه برای جفت قبلی که مشخص شده مقدر شدن ،توی یک مکان دو جفت مقدر شده نمیتونن باشن  چون حتما باید هردوجفت حکومت کنن و این یعنی ما باید از لینجا بریم تا بتونیم جایی رو برای حکومت پیدا کنیم
ا..الان یعنی تو می..گی راضی هستی؟
چشمای کوک از اینهمه ملایمت تهیونگ گرد شد چجوری ممکن بود تو چند روز اینهمه اروم و تسلیم شده باشه؟
-چرا نباید راضی باشم وقتی تو همونی هستی که الهه ماه برام برگذیده؟

The savior of the forest🌑Where stories live. Discover now