تهیونگ از ماشینش پیاده شد با لبخندی که از اول امروز روی لبش خودنمایی میکرد، درب سمت شاگرد رو برای جونگمین باز کرد و سعی کرد از لحظه به لحظه ای که کنار جونگمینه برای لاس زدن و مخ زدن استفاده کنه: بفرمایید داخل بانوی من.دختر در مقابل کلمات زیبای تهیونگ سعی کرد مقاومت کنه، سعی کرد به تهیونگی که کت و شلوار راه راه طوسی رنگش شدیداً به تنش نشسته بود کمتر خیره بشه و موهایی که به تازگی رنگ بلوند رو به خودشون گرفته بودند رو نادیده بگیره: ممنونم جناب کیم.بی دردسر وارد میباخ آخرین مدل تهیونگ شد، دوست داشت حالا که تهیونگ اینقدر ثروتمند شده و هر روز در حال به رخ کشیدن کالکشن ماشینشه، بدستش بیاره، اما احساس میکرد که به اندازه کافی قدرش دونسته نشده و رها شده، دوست داشت که این میزان عشق بیشتر بشه، دوست داشت که تهیونگ هه جین رو رها کنه، طوری رهاش کنه که دیگه نتونه با کسی وارد رابطه بشه، طوری رهاش کنه که دنیاش فرو بریزه، طوری از زندگیش بیرونش کنه که دیگه راه برگشتی نباشه، طوریکه همه سختی هایی که خودش تجربه کرده بود رو هه جین هم تجربه کنه، طوری که دیگه نتونه زندگی کنه. با صدای بسته شدن درب ماشین، از میون افکارش بیرون کشیده شد، تهیونگ تک خندی زد:
خب خب، حدس میزنی کجا قراره بریم؟ دختر شونه ای بالا انداخت: نمیدونم.
تهیونگ نگاه اجمالی ای به صورت دختر انداخت: بنظر خسته میای، میخوای برسونمت خونه؟ بعداً هم میتونیم صحبت کنیم.دختر لب هاش رو بهم فشرد، پا روی پا انداخت، تهیونگ پیشنهاد خوبی داده بود، از اونجایی که خسته بود و خواب آلود، سعی کرد کمی پیشنهادش رو تغییر بده: بریم خونه من، پیتزا سفارش بدیم؟ تهیونگ سعی کرد نخنده، دختر داشت پیشنهاد خونه اش رو میداد؟ این یعنی چی؟ قصدش چی بود؟ کاش حداقل میپرسید که کجا قراره بریم، بعد چنین چیزی میگفت: ج..جونگمین...من...من میرسونمت تا خونه، صحبت هامون بمونه برای بعداً. ماشین رو روشن کرد، دختر مخالفت کرد: نه ترجیح میدم که همین امشب صحبت کنیم، چون مکالمه صبحمون ناتموم موند.تهیونگ سعی کرد عصبی تر از چیزی که هست نشه: نچ، تو خسته ای، نباید بهم میگفتی که بریم شام، اصلاً سعی کردی حدس بزنی کجا رو رزرو کردم؟ اصلاً دوستم داری؟ هوم؟ تو هم معلومه که مثل بقیه دخترا من رو بخاطر پولم میخوای و گرنه همون اول که پیشنهاد دادم قبول میکردی. دختر سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه: من؟ من میخوامت؟ تو بودی که بعد از پنج سال بهم پیشنهاد دادی، ترجیح میدادم اون شب توی بار زیر اون مرد جون بدم تا اینکه الان بهم بگی من تو رو بخاطر پولت میخوام! تهیونگ اخم در هم کشید و ولوم صداش کمی بالاتر رفت: اوهوع! نجاتش دادم دو قورت و نیمش هم باقیه، تو بودی که دیشب بهم زنگ زدی و گفتی هنوز دوستم داری یا نه؟ تو خودت منو رد کردی، خودت هم دوباره برگشتی، تو وقتی دیدی که من قراره صاحب شرکت بشم، قصد کردی که دوباره منو مال خودت کنی!
جونگمین سعی کرد صداش رو بالا نبره اما انگار تلاشش برای آروم بودن بیفایده بود: تو کسی بودی که کنار هه جین قرار گرفت، نمیخوام که بازم هه جین و خانواده اش چیزی رو ازم بگیرن، نمیخوام بشینم و گرفتنت ازم رو تماشاگر باشم. ثروتت مهمه برام؟ آره مهمه، من خودم کم پول ندارم، دارایی هام زیاده، اما برام مهمه که با یکی هم سطح خودم تو رابطه باشم، حق اینو دارم دیگه، مگه نه؟ تهیونگ هومی کشید، اعصاب هردشون به شدت بهم ریخته بود، دختر درب ماشین رو باز کرد: فعلاً.و از ماشین خارج شد، تهیونگ اونقدری عصبی بود که نخواد دختر رو دنبال کنه، جونگمین به اندازه کافی حرف بارش کرده بود، حرف های جونگمین قابلیت اینو داشت که آتیش در درونش به پا کنه، مگه تهیونگ چیز زیادی ازش میخواست؟ تهیونگ فقط میخواست که جونگمین تکلیفش رو با خودش مشخص کنه، اگه تهیونگ رو دوست داشت، پس این رفتار ها از کجا میومد؟ اگه دوستش داشت پس چرا بجای تلاش برای بدست آوردن قلبش داشت اینطوری فرار میکرد؟ چرا حتی سعی نمیکرد برای قرار امشبشون ذوق زده بشه؟ چرا مثل تهیونگ هیجان زده نبود؟ نکنه عشقی درکار نیست؟ دستی به فرمونش کشید، حتی بنز میباخ آخرین مدل نمیتونست شادش کنه، چیزی که خیلی ها در آرزوی داشتنش بودند رو تهیونگ داشت، اما حالش خوب نبود، چیزی که باهاش خیلی از پسرا به راحتی مخ دخترا رو میزدن در اختیار داشت، بدن خوب، ماشین خوب، خونه عالی، جیب پرپول، روان سالم، شخصیت محترم، مسئولیت پذیر و قابل اطمینان، مشکل چی بود؟ چرا جونگمین اینطوری میکرد؟ مشکل جونگمین چی بود؟ چرا راضی نمیشد مثل تهیونگ از جون و دل مایه بذاره؟ پخش ماشین رو روشن کرد و پیشونیش رو به فرمون تکیه داد، دلش گرفته بود، گاهی اوقات احساس میکرد که تا بحال برای خودش و بخاطر خودش زندگی نکرده، احساس میکرد که کسی اون رو بخاطر خودش نمیخواد، احساس میکرد بخاطر پدر و مادرش تمام زندگیش رو هدر داده، آیا این همون زندگی ای بود که دنبالش بود؟ با بودن جونگمین میتونست حفره خالی درونش رو پر کنه؟ توی زندگیش همه چیز بود، اما جای خالی چیزی شدیداً اذیتش میکرد، نمیدونست اون چیه، نمیدونست چرا انقدر حالش بده، نمیدونست چه چیزی عامل این حال بده، چرا جونگمین میتونست انقدر روی حال و احوال و خلق و خوی تهیونگ تاثیر بذاره؟ تقصیر خودش بود، نباید اونشب، اون شب لعنتی نباید جونگمین رو نجات میداد، نباید سمتش میرفت، نباید دوباره این قصه تموم شده رو مرور میکرد، نباید دوباره زخم اون عشق کهنه رو باز میکرد.
با صدای برخورد دونه های شفاف و آسمونی بارون، سر از روی فرمون برداشت، نگاهی به شیشه ماشین انداخت، جونگمین هنوز هم در حال قدم زدن روبروی شرکتش بود، میتونست بره داخل اما همچنان اونجا درحال قدم زدن بود، تهیونگ از خودش پرسید: باید برم پیشش؟ برگردونمش؟ یا منتظر تاکسیه؟ نه نه، من زیادی بهش پر و بال دادم، زیادی از خودم مایه گذاشتم، من دیگه حاضر نیستم که غرورم رو زیر پا بذارم.پنجره سمت خودش رو کمی پایین داد، بوی نم خاک بارون خورده رو به ریه هاش دعوت کرد، حیف این بارون، میتونستن الان دوتایی زیر بارون با هم خیس بشن، نه اینکه این بارون دوریشون در این فاصله نزدیک رو یادآور بشه. نمیتونست نگاهش رو از روی دختری که زیر بارون دست هاش رو به بازوهاش میکشید تا کمی گرم بشه، برداره، دختر سر برگردوند و نگاه مغمومش با نگاه تهیونگ درآمیخته شد، میدونست که تهیونگ هنوز اونجاست، باید پیشش میرفت؟ انتظار داشت تهیونگ بهش بگه "حداقل سوار شو تا خونه میرسونمت" اما چنین چیزی درکار نبود، دوست داشت بازم تهیونگ نازش رو بخره، با قیمت بالا هم بخره، اما انگار نازش اونقدرا هم ارزش ایجاد نمیکرد که قیمتی باشه.لحظه ای بعد، تصمیم گرفت خودش پا پیش بذاره، اما باز هم پشیمون شد، ماشین خودش توی پارکینگ بود، اما به شدت دوست داشت تهیونگ بگه "سوار شو میرسونمت". انگار انتظار زیادی بود، ذهنش دوست داشت عشق تهیونگ رو بهش اثبات کنه، با ذهنش شرط بندی کرد: "اگه تا ده دقیقه دیگه تهیونگ اومد، اونوقت قول میدم ببوسمش!" درسته، خط قرمز ذهنش بوسیدن اون مرد بود، و دقیقاً هم همون مورد رو پیش کشیده بود،و توی ذهنش ادامه داد:"اگه هم نیومد، برای همیشه فراموشش میکنم و میرم آمریکا."
YOU ARE READING
The Start-up
Fanfiction✒️Genre: [boyXgirl] [business] [slice of life] [happy end] ✍️ Writer : Teddima بیزنس خودمون؟ مسخره اس! تو دختر خیال بافی بیش نیستی، از رویا بیا بیرون جونگمین! بیزنس کار هر کسی نیست، فکر نکن که همین الان بازار منتظره که تو بیزنس ران کنی و بهت خو...