part 32

297 14 37
                                    

3 سال بعد :

کوک : هیونگگگگگ
ته : جونم بچه جونم بگو ؟
کوک که در حال دویدن توی خونه بود سمت ته رفت و گونش رو بوسید
کوک : من رفتم
ته : واستا برسونمت
کوک : میرسونی؟
ته : اره
کوک : عه مرسی
ته : خواهش .....

سه سال گذشت و تهیونگ و کوک در همه ی شرایط کنار هم بودن کوک مدتی بود که به دانشگاه می‌رفت و ته ام همه جوره ساپورتش میکرد دیگه اون زوج قبلی نبودن و الان جفتشون بیشتر به هم وابسته بودن ولی کوک یاد گرفته بود یکم رو پای خودش بایسته و ته ام همه امکاناتی در اختیارش قرار میداد وضع شرکت عالی شده بود و پول پارو میکردن یجورایی سال پیش یک ماهی به فرانسه برای ماه عسل رفته بودن و مهم تر از اون همونجا ازدواجشون رو رسمی کرده بودن از نظری که هنوز توی کره مجاز نبودن و ته عاشق پاریس بود .....

ته بعد از رسوندن کوک به خونه برگشت امروز رو شرکت نمی‌رفت میخواست برای کوک غذا درست کنه که وقتی اومد خونه بخوره وقتی رسید خونه لباساشو عوض کرد و روی مبل نشست که گوشیش زنگ خورد و بعد از مدت طولانی ای اسم مامانش روی گوشی افتاد گوشی رو برداشت و روی اسپیکر گذاشت
:بله ؟
م ت : تهیونگ
ته: بعد از دو سال زنگ زدی میگی تهیونگ ؟ اوندفعه کامل نبود ؟

فلش بک دو سال پیش

ته و کوک بعد از یه روز طولانی نزدیک ساعت پنج برگشتن که زنگ خونه خورد کوک سمت در رفت و درو باز کرد
کوک : اوه سلام بفرمایید
م ت:  تهیونگ خونست؟
کوک : بله بفرمایید بهش میگم بیاد
کوک به طبقه بالا رفت و وارد اتاق شد
کوک : هیونگی هیونگگگ
ته : جونم بچه بیدارم
کوک : هیونگ مامانت اومده
ته یدفعه از جاش بلند شد و : چی کجا
کوک : پایین
ته سمت در رفت و با سرعت پایین رفت
ته : برا چی اومدی ؟
م ت : پسرم نمیخوای این قهر الکی رو تموم کنی عزیزم الکی دختر خالت داره بخاطر هیچی عذاب میکشه تمومش کن برو یجوری آزادش کن اون دختر خالته
ته : تموم شد ؟ حالا بیرون لطفا
م ت : یعنی بخاطر این که معلوم نیست حتی آدمه یا حیوون انقد با خانوادت بد شدی من اینجوری بزرگت کردم ؟ اینهمه سختی کشیدم که بفروشیم به یه هرزه؟ خاک تو سرم کنن که بچم یه هرزه رو به من و خانوادش ترجیح داد ولی پسرم اینو بدون که نمیزارم این حروم زاده زندگیمون رو خراب کنه
ته : خانم کیم فقط خفه شو و برو بیرون تنها زحمتی که برام کشیدی زاییدنم بود اونم که ناخواسته بودم و زوری زاییدیم پس گمشو بیرون و جرعت نکن راجب تنها کسی که دارم اینجوری حرف بزنی حالا ام بیرون
کوک که از همون اول یکم ترسیده بود با صدای داد ته آروم روز زمین نشست و زانوهاش رو بغل کرد
م ت : ولی تو حییون خودتو به مظلومی نزن تهیونگ فقط بخاطر ترحم نگهت داشته
بعد ام نیشخندی زد و رو به ته برگشت : پسرم خودت میبینی حرفم ثابت میشه میبینی بخاطر چه کسی وونیونگ رو رد کردی
ته : میخواستم احترامت رو نگهدارم ولی یا گم میشی بیرون یا میرم همین وونیونگ رو جلوت میکشم پس گمشو فقط و به اون هرزه بگو کور خونده هیچ کمکی نمیکنم حالا خدافظ
ته سمت مادرش رفت و بهش اشاره کرد که بره بیرون زن مسن ام کیفش رو برداشت رو سمت در رفت و قبل از بستن در : بهت نشون میدم
و بعد در رو بست
کوک چند دقیقه ای میشد که بیصدا اشک می‌ریخت و به این ور و اونور نگاه میکرد
ته بعد ازینکه مامانش در رو بست روی زمین نشست و به در تکیه داد سرش رو به دستش تکیه داد و مشغول ماساژ دادن سرش شد و چنتا نفس عمیق کشید میدونست بلاخره این اتفاق میوفتاد و الان باید خودش رو جمع میکرد و پیش کوک می‌رفت
از جاش بلند شد و سمت هال برگشت جایی که کوک نشسته بود و توی خودش جمع شده بود
ته : پسرم ببینمت
ته سمت کوک رفت و پیشش روی زمین نشست
ته : کوچولوی من ببینمت
کوک هومی کرد و بیشتر توی خودش جمع شد
ته : خوشگلم نگرانم لطفا بزار صورتت رو ببینم
ته که لرزش بدن کوک رو حس میکرد یکم بیشتر بهش نزدیک شد و جسم ریزش رو به آغوش کشید
ته : کوچولو گریه نکن تا من هستم هیچی نمیشه بهم اعتماد نداری ؟ پسر خوشگلم عشقم گریه نکن ببین داری میلرزی 
کوک با صدایی که گرفته بود و می‌لرزید گفت : میت..رسم
ته : کوچولوی من از چی می‌ترسی
ته همینطور که مشغول نوازش موهای کوک بود بوسه ای روی موهای لختش گذاشت و : صورت خوشگلتو به هیونگ نشون بده
کوک آروم سرش رو بالا آورد و به ته نگاه کرد
ته : آفرین کوچولوم
ته بوسه ای زیر چشمای کوک گذاشت
کوک سرش رو توی گودی گردن ته فرو برد که ته اشکاش رو نبینه ولی ته کاملا خیسی صورت کوک و اشکاش رو با تموم وجودش حس میکرد
کوک : ببخشید
ته : چرا بیبی
کوک : از وقتی اومدم تو زندگیت فقط اذیتت میکنم
ته : کی گفته ها ؟ اگه فقط اذیت میکردی انقد می جنگیدم برات ؟ نه به خودم زحمت نمی‌دادم بچه من عاشقتم میفهمی ؟ تو همه ی چیزی هستی که بهش اهمیت میدم حالا ام انقد گریه نکن قلبم داره آتیش میگیره بسه دیگه ........
---------

Little Bunny Where stories live. Discover now