سعی کرد مرد رو دلداری بده:
ته...حتماً یه راهی هست...یه راهی برای بدست آوردن اون شرکت هست، راهی که بتونیم بی دغدغه کنار هم باشیم.
اگه...اگه بهم نمیگفتی بخاطر مادرت اون شرکت رو میخوای، فکر میکردم که فقط دنبال قدرت و پول بی دردسری، یا اینکه فقط دنبال تایید گرفتن از پدرت هستی.
تهیونگ هومی کشید، عطر تن یاسی دختر رو به تار و پود ریه هاش گره زد، با صدای گرفته حاصل از گریه هاش، مخالفت کرد:
فکر میکنی این همه سال دست روی دست گذاشتم و با این قضیه کنار اومدم؟
میدونی چقدر سرچ کردم؟ هیچ راهی نیست جونگمین، هیچی.
دختر با شدت تهیونگ رو از خودش فاصله داد:
پس به چه جراتی هفته پیش بهم پیشنهاد دادی؟ً! عقل تو کله ات هست اصن؟!تهیونگ خندید، نم اشک های روی گونه اش رو با کف دستاش پاک کرد:
تا دیدمت اونقدری دیوونه ات شدم که میخواستم از همه چی دست بکشم.
دختر مشت کم جونی به بازوی مرد زد:
نه خیرم، تو کسی نیستی که بخاطر من از هدفت دست بکشی، مطمئنم برنامه دیگه ای داشتی.
تهیونگ با نوک انگشت اشاره اش ضربه ای روی بینی دختر زد:
بینگو!
خوب منو میشناسی، آره؛ برنامه ام این بود که بهت پیشنهاد شراکت و ازدواج بدم و به پدرم معرفیت کنم.
دختر بار دیگه مشت قوی تری به بازوی مرد زد:
داری دروغ میگی، رک و راست بگو میخواستی معشوقه مخفیت بشم، مگه نه؟
تهیونگ نگاهش رو از دختر دزدید، نمیتونست تایید کنه اما در واقع قصدش همین بود، اما جونگمین برای اون جایگاه آدم مناسبی نبود، در صورتی که تهیونگ واقعاً هه جین رو نمیخواست، لب باز کرد:
میخوام کاری کنم که هه جین خودش از ازدواج پشیمون بشه.جونگمین قهقه ای زد، تهیونگ متعجب به خندیدن دختر نگریست، دست به سینه به آواز خنده های از سر حرص دختر گوش کرد تا بالاخره تموم شد:
خب؟
جونگمین جدی شد:
اون دختر عمومه، من مثل کف دست میشناسمش، هیچ کس بیشتر از اون حرص و طمع رسیدن به پول و قدرت رو نداره، مطمئن باش ول کُنِت نیست و مثل کَنه بهت چسبیده.
تهیونگ آهی کشید، تکیه اش رو به مبل داد و از دختر پرسید:
پس چاره چیه؟ چیکار کنیم؟دختر متفکرانه جرعه ای از مایع سرخ رنگ رو فروفرستاد، آهسته جامش رو تکون داد:
ته...پدرت دنبال هه جین نیست.تهیونگ هومی کشید:
آره پدرم شرکت KX رو میخواد.دختر سرش رو به شونه مرد تکیه داد:
باید راه دیگه ای برای رسیدن به اون شرکت وجود داشته باشه.
تهیونگ...مصمم جام شرابش رو کنار گذاشت، با شوق تازه جوانه زده در چشماش، دست روی رون مرد گذاشت:
تهیونگ!مرد تکیه اش رو از مبل گرفت و مثل دختر شق و رق نشست:
جانم؟
دختر بشکنی زد:
تهیونگ!تهیونگ کلافه شد:
جان؟؟؟دختر لبخندی زد:
فکر کنم بالاخره بتونم به وصیت پدرم عمل کنم.
تهیونگ متقابلاً لبخندی زد:
چه کمکی ازم ساخته اس؟
دختر لبخند شیطانی ای زد:
خیلی چیزا...میتونی حقایق زیادی رو کشف کنی، باید تا قبل ازدواجت دست هه جین و پدرش رو، رو کنی.
YOU ARE READING
The Start-up
Fanfiction✒️Genre: [boyXgirl] [business] [slice of life] [happy end] ✍️ Writer : Teddima بیزنس خودمون؟ مسخره اس! تو دختر خیال بافی بیش نیستی، از رویا بیا بیرون جونگمین! بیزنس کار هر کسی نیست، فکر نکن که همین الان بازار منتظره که تو بیزنس ران کنی و بهت خو...