پارت ۳

539 79 4
                                    

عقب عقب رفت ولی پاهاش گیر کرد به سنگو افتاد زمین
یعنی این اخر راه بود؟
ولی اون اصلا از زندگیش لذت نبرده بود!
اون کسیو پیدا نکرده بود که دوسش داشته باشه
بهش احساس امنیت بده
کسیو پیدا نکرده بود وقتی حالش بد میشه بهش بگه هیس نگران نباش من اینجام!
خودشو رو زمین میکشید و عقب میرفت
و اون گرگ هر لحظه جولو تر میومد
گرگ از خودش صداهای وحشتناکی درمیاورد
شاید اونم احساس ناامنی کرده بود
البته این چیزی بود که تهیونگ فکر میکرد
تا جایی عقب رفت که چسبید به درخت تقریبا میشه گفت فقط جسمش بود که تو اون جنگل بود روحش پرواز کرده بود!
گرگ مشکی یک قدمی تهیونگ ایستاد و به چشماش زل زد
بعد شروع کرد به بو کردنش
تهیونگم تموم این مدت بی حرکت مونده بود
و قلبشو تو دهنش حس میکرد
حالت تهوع داشت و حس نفسای گرگ تو صورتش بدترش میکرد
دیگه کم مونده بود رو گرگ بالا بیاره که گرگ صورتشو برد عقب
میشه گفت تهیونگ یک ذره اروم گرفت
با خودش میپرسید مگه گرگا به ادم حمله نمیکنن؟
پس این چرا انقدر اروم و عادی داره بهم نگاه میکنه؟
تو این فیلما دیده بود که بعضی گرگا ارومن و میشه باهاشون دوست شد
ولی خب تو فیلما با تو واقعیت خیلی فرق میکنه
باید میرفت!
ولی با وجود این موجود چطور ممکن بود؟!
اصلا راه خروج از این جنگل کجا بود؟
چطوری اومده بود اینجا؟
خواست از درخت کمک بگیره و بلند بشه که دوباره صدای غریدن گرگ بلند شد
نمیتونست ریسک کنه
اگه اون بهش حمله میکرد
صد در صد احتمال زنده بودنش منفی هزار بود
حتی نمیدونست ساعت چنده!
چاره ای نداشت باید انقدر اونجا میموند تا اون گرگ بیخیال شه و بره
پاهاشو تو خودش جمع کرد و سرشو گذاشت رو پاهاش
خیلی سردش بود
تموم لباساش پاره بود
چشماش داشت گرم میشد که حس کرد داره گرم میشه
دیگه قدرت اینو نداشت چشماشو باز کنه فقط لبخندی زد و خوابید
...................
چشماشو که باز کرد دید دقیقا تو همون جنگله همون جایی که دیشب خوابش برد
هوا روشن شده بود و میتونست بگه نزدیکای ظهر بود
چشم چرخوند دورو ورش که گرگ رو دید!
اون نمیخواست بیخیال بشه نه؟
اگه میخواست بخورتش خب دیشب اینکارو میکرد
اگه نه که چرا تموم مدت اینجا بوده؟
بلند شد و میخواست راه بره که گرگ چشماشو باز کرد و بهش نگاه کرد
تهیونگ نمیدونست چیکار کنه
واقعا نمیدونست
گرگ به سمت تهیونگ اومد و جولوی پاهاش نشست
انگار که میخواست به تهیونگ بگه که خطری نداره
تهیونگ یاد سگ خودش افتاد
درسته سگش
اون وقتی که ۱۲ سالش بود یک سگ داشت
رفتارای این گرگ درست شبیه به رافتارای سگش بود
یادشه سگش هرموقع دوست داشت نوازش بشه اینجوری جولوی پاهای تهیونگ مینشست و منتظر دست تهیونگ بود تا سرش رو نوازش کنه
دستشو اروم برد جولو و گذاشت رو سر گرگ
موهای گرگ به شدت نرم بود
جوری که انگار یه مشت پشمک زیر دستته
شروع کرد نوازش کردنش!
از کی اینهمه جرعت پیدا کرده بود؟
چطور تونسته بود اینکارو کنه؟
تو دلش به خودش افتخار میکرد
اروم رو پاهاش نشست تا بتونه بهتر گرگ رو نوازش کنه
بعد از حدود ده دقیقه اروم دستشو از رو سر گرگ برداشت
گرگ اروم بهش نزدیک شد و کنار باهاش لم داد
جوری که به تهیونگ بگه من بهت اعتماد دارم
تهیونگ لبخندی به لباش اومد
ولی باید میرفت
از جاش بلند شد و شروع کرد به راه رفتن
جالبیش اینجاست گرگ هم پشت سرش میرفت
ترسش از گرگ ریخته بود
دیگه ازش نمیترسید

‌این بار سومش بود که دور خودش میچرخید!
از هر سمت جنگل میرفت باز میرسید به سرجای اولش
دیگه حالش داشت بد میشد
گرسنش بود
سرش گیج میرفت
با حالت زاری نشست رو زمین که گرگ اومد و دست تهیونگو اروم خواست بگیره تو دهنش که تهیونگ ترسید که نکنه بخواد دستشو بخوره
دستشو عقب کشید که انگار گرگ فهمیده باشه یه چند لحظه به چشماش نگاه کرد و دوباره خواست دستشو بگیره
انگار با اون نگاه تونسته بود اعتماد تهیونگو جلب بکنه
گرگ دست تهیونگو اروم تو دهنش گرفت جوری که بهش اسیب نزنن و شروع کرد راه رفتن
انگار که داشت تهیونگو به جایی میبرد!
حدود یه چهل دقیقه ای بود که داشت راه میرفت و جایی میرفت که تهیونگ اونجارو ندیده بود
ولی چطور ممکنه؟!
تهیونگ چند دفعه اون جنگلو دور زده بود!
بعد یه چند دقیقه دیگه به جایی رسیدن!
یه جایی مثل قصر ولی اونجا چیکار میکردن؟
چرا گرگ اونو به همچین قلعه ای برده بود؟
اصلا اون قلعه تو وسط جنگل چیکار میکرد؟
با حرکت بعدی گرگ تهیونگ سر جاش خشک شد!

‌این بار سومش بود که دور خودش میچرخید!از هر سمت جنگل میرفت باز میرسید به سرجای اولشدیگه حالش داشت بد میشد گرسنش بود سرش گیج میرفتبا حالت زاری نشست رو زمین که گرگ اومد و دست تهیونگو اروم خواست بگیره تو دهنش که تهیونگ ترسید که نکنه بخواد دستشو بخوره...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(قلعه که گرگ تهیونگو بود اونجا)

..................
ممنونم از کسایی که تا اینجا همراهی کردن منو
ووت؟کامنت؟
🥲

The savior of the forest🌑Where stories live. Discover now