پارت بیست و چهارم

896 92 19
                                    

پارت بیست و چهارم

امروز بالاخره پسر مرخص میشد،  تهیونگ مشغول تعویض لباس هاش بود

_ عزیزکم؟‌یه کوچولو دستت و بالا میاری ؟

با انجام کاری که گفته بود،  لباس بیمارستان و از تن پسرش در آورد ، روی شونه های لخت عشقش و بوسید
بعد هم با عشق خم شد، روی سینه پسرک بوسه زد

_ من به فدای قلب کوچیکت‌ ، قلبم

نگو اینجوری ته ته
انقدر کاپیتان من و فدا مدا نکن، تموم میشه!

به دلبری های پسرش خندید و با بستن دکمه های پیرهنش ، محکم بوسیدش و  لب هاشو به بازی گرفت
با مک عمیقی از لب هاش دل کند

_ انقدر دلبری نکن کلوچه ، میخورمت ها!

بعد هم سرش و خم کرد روی سینه کوکیش گذاشت
با هر تپش قلبش ، لبخند میزد
چقدر خوش آهنگ بود
چقدر زیبا می تپید

پسرک موهای آشفته مردش و نوازش کرد
بالا آوردن سر تهیونگ و که دید ، 
پیشونی شو طولانی بوسید

تهیونگ؟
این مدت خیلی اذیت شدی مگه نه؟

با حس بوسه پسرش ، لبخندی زد

_ نه بیشتر از  تو قشنگم..

ولی کمتر هم نه...
وقتی خودمو جای تو میزارم ، دووم آوردن خیلی سخت میشه..

با حس ناراحتی پسرش ، بازوهاش و دور تنش قفل کرد

_ بهش فکر نکن عزیزم
مهم الانه، الان که پسرکم تو بغلمه
این همه چیزیه که از دنیا میخوام..

دستای پسر هم بالا اومدن و دور کمر مردش حلقه شدن
و قبل ترک اون بیمارستان و خاطرات تلخش،  تصمیم گرفتن مدتی از وجود هم آرامش بگیرن







به اعتراضای پسر توجهی نکرد و اون و براید استایل تا ماشینش برده بود

تهیونگ زشته !
خودم میتونم بیاممم!

_ هیششش! شما تا دو هفته محدودیت فعالیت داری
باید استراحت کنی
پسرو روی صندلی مسافر ماشینش نشوند
لپ هاش و آبدار ماچ کرد که جیغش در اومد

ایششش! نکن تهه

_ مال منه تو چیکار داری ؟ فضولچه!

با دهان باز به حرفش واکنش نشون داد

فضولچه!؟
واقعا که !
من اصن قهرم

_ شما نمیتونی قهر باشی با من ، خوشگلم

چرا نمیتونم !؟ حالا ببین

توی راه یه کلمه حرف هم نزد و سمت پنجره چرخیده بود
تهیونگ تمام مدت سعی داشت جلوی خنده اش و بگیره و اونم رول بازی کنه !

وقتی رسیدن خونه بدون کلمه ای حرف در ماشین و براش باز کرد و خودش ساک وسایل هاش و داخل برد
با لب های آویزون به حرکاتش نگاه کرد و خودش پیاده شد
اصن خودم راه میرم !
به آرومی قدم برداشت و به داخل خونه رفت
تهیونگ اصن نگاهش هم نمیکرد؟
دید که درب ماشین و قفل کرد
و به کوک که همونطور ایستاده بود توجهی نکرد .
پسرک ناخواسته بغض کرده بود
چرا باهاش قهر بود؟
تهیونگ به آشپزخونه رفت و برای خودش آب ریخت
کمی نوشید که ناگهان دست های پسرش دور کمرش حلقه شدن
سرشو به کتفش تکیه داد

𝙈𝙮 𝙇𝙞𝙩𝙩𝙡𝙚 𝙁𝙡𝙤𝙬𝙚𝙧 𝘽𝙤𝙮 Where stories live. Discover now