6

28 7 5
                                    


RM↓
بالای سر دکتر ایستاده بود با هر لمسی که براش خوشایند نبود نزدیک‌تر به تخت جیمین می‌شد امروز به طرز عجیبی به همه آدم‌های دور و برش بدبین بود دستای نسبتا گرمش رو روی صورت جیمین گذاشت،تا چند دقیقه پیش تب داشت اما حالا احساس می‌کرد گرمای بدن پسر کمتر شده
_وضعیتش چطوره دکتر؟!
کلافه سوالش رو پرسید و سرش رو سمت دکتر روبروش گرفت از اینکه این مرد انقدر کُند کار می‌کرد متنفر بود
دکتر: نگران نباشید وضعیت آقای پارک به ندرت در حال بهبودی هستند شما می‌تونید به کاراتون برسید
سرش رو بی‌میل تکون داد و سمت جیمین برگشت اول باید از وضعیت جیمین مطمئن میشد هنوز هم احساس میکرد حال خوبی نداره
کیم نامجون مثل ارواح بالای سر من واینستا میبینی که من حالم خوبه،برو ببین بیرون چه خبره
خنده ای کرد و سرش رو تکون داد از این لحنش می‌تونست متوجه بشه که حال جیمین خوبه
بدون اینکه حرف اضافه‌تری از زبونش بیرون بیاد از اتاق خارج شد با دیدن جین که کنار در خروجی ایستاده بود سمتش قدم برداشت و دقیقا کنارش ایستاد
_بیرون چه خبره کسی آسیب دیده؟!
جین: هنوز معلوم نیست کار کیه اما کسایی که داشتن تیراندازی می‌کردن بعد از ورود جمعی از سربازها فرار کردن اما خوشبختانه کسی از افراد ما آسیب ندیده!
سرشو تکون داد و از پاسگاه بیرون زد همونطور که قدم‌هاش رو برمی‌داشت به رد خونی که روی زمین ریخته بود خیره شد به نظر میومد کسی آسیب دیده باشه
فکرش درگیر جیمین بود به خاطر همین توجهی به کسی نکرده بود احتمال می‌داد سربازها آسیب دیده باشه
گوشیش رو بیرون آورد و شماره آیان رو پیدا کرد و به سمت ماشینش قدم برداشت
کسی نباید حتی چشمش به صفحه گوشی اون می‌خورد سمت پیامک‌ها رفت و فورا چیزی براش تایپ کرد
"امروز راس ساعت ۲ ۲: ۱۵ دقیقه به پاسگاه تیراندازی شد می‌خوام هرچی سریع‌تر تحقیق کنید و بفهمید کار کی بوده به جین بگو ببینه اون دو پلیس احمق آسیب دیدن یا نه"
بعد از ارسال پیام،دوباره از ماشین پیاده شد و داخل رفت قبل اینکه دوباره پیش جیمین بره نگاهی به رئیسشون که داخل اتاق در حال صحبت کردن با جیمین بود انداخت به نظر میومد که جیمین مضطرب باشه
مکثی کرد و وارد اتاق شد برای اینکه هردو اون ها حواسشون بهش جلب شه سرفه مصلحتی کرد و نزدیک تخت جیمین رفت
_کاری داشتید قربان؟جیمین نباید فعلا زیاد حرف بزنه
لبخند مسخره ای زد و سرش رو سمت جیمینی که پوستش به قرمزی میزد برگردوند،حدسش سخت نبود اون درد داشت اما به روی خودش نمیاورد
سردرد امونش رو بریده بود دستش رو روی لبه تخت گذاشت و با چشمایی که حدس می‌زد به خون نشسته به مرد نگاه کرد
رئیس: می‌خواستم از وضعیت جیمین با خبر بشم الان که می‌بینم حالش خوبه میرم به بقیه کارام برسم لطفاً مراقبش باش
سرش رو تکون داد و به رفتن مرد نگاه کرد بدون اینکه چشمش رو از مرد بگیره شروع به حرف زدن کرد
_نمی‌دونم می‌خوای در موردش صحبت کنی یا نه اما من احمق نیستم می‌تونم متوجه نگاه متفاوتت به رئیس بشم اگه فکر میکنی میتونم بهت کمک کنم دربارش باهام صحبت کن
سرش رو به آرومی سمت جیمین برگردوند خوب می‌دونست که جیمین درباره هیچ موضوعی به راحتی صحبت نمی‌کنه
نفسش رو بیرون داد و دکمه لباس جیمین رو باز کرد با دیدن زخم روی شکمش ابرو بالا انداخت و انگشتش رو اطراف زخم کشید
نمی‌دونم درباره چی صحبت می‌کنی!
خنده‌ای کرد و با دستمال مرطوب خون روی شکمش رو پاک کرد باید طور دیگه‌ای بهش می‌فهموند که اون احمق نیست
_مشکلی نیست از دخالت کردن توی کارهای بقیه خوشم نمیاد اما اولین باره تورو با صورتی که هر لحظه ترسش بیشتر می‌شه می‌بینم،شاید بهتره اعتراف کنی که اون مرد چیزی بیشتر از رئیس برای توئه
شاید هم همینطور باشه اون مرد تفاوت سنی چندانی با ما نداشت حواسش تماما به صورت جیمین بود اون می‌خواست مطمئن شه که بهش دروغ نمیگه نمی‌دونست چرا باید این موضوع براش اهمیت داشته باشه،هیچ وقت مثل امروز نگران کارای جیمین نشده بود
خوشم نمیاد تو کارام دخالت می‌کنی من نیاز به کمک تو ندارم حالاهم تنهام بزار
انتظار شنیدن همچین حرف‌هایی رو از جیمین داشت شونه ای بالا انداخت و روی صندلیِ کنار تخت نشست هیچ وقت قرار نبود به خاطر حرف‌های جیمین از اونجا بیرون بره
_ببین الان که روی تختی انقدر بی جون هستی که بخوام جونتو ازت بگیرم اما به خاطر اینکه در هر صورت رفیق و همکار من هستی دوست داشتم کمکت کنم اگه خودت نگی قطعاً طور دیگه‌ای می‌فهمم منو دست کم نگیر
صادقانه گفت و سرش رو عقب برد،اون باید میفهمید که چه چیزی این وسط اتفاق افتاده که اون ازش بی خبره
لعنت بهت بهت گفتم خوشم نمیاد کسی تو کارم دخالت کنه انقدر برات نامفهومه؟!
شونه‌ای بالا انداخت و از جاش بلند شد همونطور که گفته بود قطعاً از راه دیگه‌ای مسئله رو می‌فهمید از کنجکاوی خوشش نمیومد اما این بار به نظر مسئله زیادی جدی میومد
_خیلی خب خودت خواستی،تو که چیزی نمیگی مطمئنم رئیس خوشحال شه همچین چیزی رو ازش بپرسم!
نیشخندی زد و در رو باز کرد قبل اینکه پاش به بیرون در برسه با صدا زدن های جیمین متوقف شد و به داخل برگشت همونطور که انتظار داشت جیمین از اون مرد میترسید
در رو دوباره بست و نزدیک تختش ایستاد
خیلی خب،فقط بعد از شنیدن این حرفا دست از سرم بردار
سرش رو تکون داد و کنار تخت نشست..
اون چیزی که داری درباره من و اون مرد فکر میکنی کاملا احمقانست،من...یعنی اینکه..
کلافه انگشتش رو روی لبهای جیمین گذاشت،نمیخواست برای گفتن چیزی اون رو اذیت کنه
_بهتره بعدا دربارش صحبت کنیم الان وضعیت خوبی نداری
با مخالفت جیمین انگشتش رو برداشت و سوالی نگاه کرد حداقل جیمین این بار به میل خودش میخواست حرف بزنه
اون پدرمه،هیچوقت علاقه ای نداشته که بفهمن من پسرشم!آره من ازش میترسم چون هرچقدر هم موفق باشم باز هم برای اون چیز کمیه نمیدونم متوجه میشی یا نه اما من تمام زندگیمو وقف این کردم،اونطور که میخواد باشم تا یک بار هم که شده تشویقم کنه
حرفی برای گفتن نداشت،میتونست درک کنه؟قطعا میتونست اگه بخاطر پدرش نبود هیچوقت توی شغل پلیسی نمیومد
این فقط آرزوی احمقانه خانوادش بود سرش رو پایین انداخت،اما با شنیدن جمله دیگه ای از زبون جیمین سرش رو فورا بالا اورد و با چشم های متعجب بهش خیره شد
اون گربه سیاه و کشت،منم میخام همینکارو انجام بدم اونوقت میشم پسری که همیشه آرزوش رو داشت
پدرش گربه سیاه قبلی رو کشته بود؟لعنتی فرستاد و دستی به موهای بهم ریختش کشید قرار بود به دست پارک جیمین کشته شه ابرویی بالا انداخت و مشغول بستن دکمه های بلوز جیمین شد
_میدونم که میتونی انجامش بدی،بهتره ببرمت خونه تا استراحت کنی
مهربون بودن بهت نمیاد
دست هاش متوقف شدن اون هیچوقت قصد نداشت که با جیمین مهربون باشه
حتی یک بار هم این خصلت رو توی خودش احساس نکرده بود هربار میشنید که با لقب های بی رحم و بی زات خطابش میکردن
سرش رو تکون داد و دستاش رو پشتش قفل کرد
_حالا که اسرار داری همون نامجون بد اخلاقو بیدار کنی،پس میذارم روی همین تخت بپوسی!
خیره خنده جیمین شده بود هیچوقت اون‌رو روی صورتش ندیده بود چشم هاش رو از روی صورتش برداشت و به آرومی کمکش کرد تا از رو تخت پایین بیاد
بعضی وقتا به نامجون مهربون نیاز داریم!
چیزی نگفت،اگه میفهمید کسی که قصد کشتنش رو داشت کنارش ایستاده چه حسی پیدا میکرد؟
_
JK↓
پیامی که از طرف رئیسش ارسال شده بود رو چک‌ میکرد طبق گفته گربه سیاه باید با جین صحبت میکرد تا از اطلاعات اون دو پلیس با خبر میشد
دستی به صورتش کشید و از جاش بلند شد تنها کسی که میتونست دوربین های اطراف پاسگاه رو هک کنه خود جین بود
گوشیش رو بالا اورد و به صفحش نگاه کرد بین مخاطبین شماره جین رو دراورد اما قبل از اینکه تماس بگیره زنگ در حواسش رو پرت کرد با اخم های توهم رفته نزدیک در شد
کسی غیر از تهیونگ و جین به این خونه پا نمیذاشت فقط وقت هایی که نیاز داشت دور از آدم های اطرافش باشه به این‌خونه میومد
در رو باز کرد و به بدن عرق کرده جین خیره شد سردرنمیاورد چه اتفاقی افتاده با عجله مرد رو داخل اورد و روی مبل نشوندش..
چه اتفاقی افتاده چرا رنگت پریده؟
احساس میکرد جین درد زیادی رو تحمل میکنه با نشنیدن جوابی از سمتش عصبی روی زانوهاش نشست و به خونی که روی زمین ریخته بود نگاه کرد
حالا میتونست تشخیص بده منبع درد و خون از کجاست
_باید،شلوارمو دربیارم تنهام بزار آیان..
حتی تو این شرایط هم به فکر چیز دیگه ای بود از جاش بلند شد و جعبه کمک های اولیه رو از اشپزخونه برداشت
بعد از برداشتن لیوان اب با یه پارچه نم دار دوباره نزدیک جین شد
شلوارتو دربیار،الان‌توی شرایطی نیستی که دستور بدی
_عه لعنتی انقد بهم زور نگو
اخماش توهم رفتن توی این شرایط نمیخواست باهاش کل کل کنه اما انگار اون‌چیز دیگه ای رو میخواست
چونه جین رو توی دستاش گرفت و سرش رو نزدیکش برد
لطفا اجازه بده کارمو انجام بدم
به چشم های جین خیره شده بود وقتی سرش رو تکون داد چونش رو ول کرد و سمت شلوارش رفت به آرومی از تنش بیرون اورد و به زخم روی مچ پای پسر خیره شد
چطوری این اتفاق افتاد؟رئیس بهم پیام داد که چک‌کنیم کار کی بوده
سرش رو نزدیک برد و با سرم شستشو مشغول پاک کردن خون شد اونقدر هم زخمش عمیق نبود اما برای کسی که تحمل درد رو نداشت میتونست وحشتناک باشه
_احتمال میدادم کار شماها باشه اما بااین حرفت مطمئن شدم پای کسی دیگه ای درمیونه
سرش رو تکون داد،بعضی وقتا احساس میکرد که جین بهش اعتماد نداره
نفسی بیرون داد و پانسمان رو به پایان رسوند
خودش رو روی مبل رها کرد و به نیم رخ جین خیره شد
_ممنونم نمیدونستم پیش کی برم...وقتی به تهیونگ زنگ زدم گفت که مشغول کاریه خونه نیست
دندونش رو روی هم فشار داد و عصبی خندید همیشه برای جین گزینه دوم بود هیچ‌چیز بیشتر از این مسئله نمیتونست آزارش بده
بدون اینکه حرف اضافه ای بزنه وسایل هارو داخل اشپزخونه برد
بهتره یکم استراحت کنی،بهت نیاز دارم برای یسری کارا
منتظر جواب از سمت جین نموند
به سمت اتاق خوابش رفت و رو به روی پنجره ایستاد
فاصلمون اندازه یه اتاقه اما من نمیتونم لمست کنم،چون تو ترجیح میدی اول از همه تهیونگ‌رو داشته باشی احتمالا باید خوشحال باشی که کاری کردی به برادر خودم هم حسادت کنم

Black CatWhere stories live. Discover now