🤍part58🤍

138 16 84
                                    

نیم ساعتی میشد بیدار شده و زل زده بود به صورت زیبای عشقش.
چقدر دلش برای دیدنش تنگ شده بود.
دستشو بالا آورد و موهای ریخته شده رو پیشونیشو کنار زد.
پلکاش که تکون خوردن دستشو عقب کشید.

چشماشو آروم باز کرد از شدت نور زیاد پلکشو چند بار بهم زد تا به نور عادت کنه.
با لبخند روی لبش به تهیونگیش نگاه کرد.

تهیونگ:صبح بخیر
جیمین:ته ته بیبی نمی‌خواد بزاره من بیشتر بخوابم؟
اخماش تو هم رفت:ته ته بیبی؟!
جیمین:هوم از اسم جدیدت خوشت نمیاد
تهیونگ:نه

جیمین:چرا؟ قشنگه که,اتفاقا خیلیم بهت میاد
غر زد:چرا بیدارم کردی میخواستم بیشتر بخوابم.

تهیونگ:خو حوصلم سر رفت نیم ساعت منتظرم تا بیدار بشی
جیمین سر جاش نشست:نیم ساعت؟!ببخشید خیلی خسته بودم

تهیونگ:عیبی نداره پاشو بریم صبحونه بخوریم
جیمین:نمیشه من صبحونمو تو تختم بخورم؟

تهیونگ:دیگه داری خودتو لوس میکنیا, من یه عمر دست به سیاه سفید نزدم حالا بیام برا تو صبحونه بیارم تو تخت.

جیمین خندش گرفت دستشو دور کمر تهیونگ حلقه کرد، گودی گردنشو بوسید. سرشو رو شونه تهیونگ گذاشت:منظورم از صبحونه ته ته بیبی بود

روی لباش لبخند زیبایی نشست اون عاشق این کلمات ریز و درشتی بود که جیمین بهش میگفت شاید همشون ساده بودن ولی از نظر تهیونگ عاشقانه ترین اعترافات دنیا بود.

دستشو دور کمر جیمین حلقه کرد و موهاشو بوسید:جیمین من واقعا گرسنمه فعلا بیا بریم به چیزی بخوریم بهت قول میدم بعدش بزارم هر چقدر خواستی ته ته بیبی رو بخوری.

سرشو از رو شونش بلند کرد و متعجب نگاش کرد:اوه تو الان اعتراف کردی ته ته بیبی هستی؟
تهیونگ: بلند شو تا پشیمون نشدم.
جیمین خیلی سریع روی لبشو بوسید و از روی تخت پایین اومد
~~~~~~~~
صدای موجای دریا آرامش‌بخش بود.
دستاشون توی دست هم , شونه به  شونه هم قدم میزدن. جیمین نگاهی به دستاشون بعد ردپایی که روی شنا ازشون جا میفتاد کرد.

جیمین:دیدی بالاخره قولمو عملی کردم
تهیونگ به دمپایی توی دستش نگاه کرد:هوم ، درسته خیلی طول کشید ولی بالاخره اون روز رسید.

جیمین:نزدیک یازده سال شد نه؟
تهیونگ سرشو با حسرت تکون داد‌

جیمین:ولی هنوز تا آخر دنیا وقت داریم قراره جیمینت اینقدر لوست کنه تا خسته بشی.

تهیونگ:پس لوسم کن....
جیمین به صورتش نگاه کرد

تهیونگم صورتشو سمتش برگردوند:اینقدر تو این مدت اذیت شدم که اگه تا آخر عمرم یکی لوسم کنه و مراقبم باشه بازم فکر نمیکنم جبران دردایی که کشیدمو بکنه.
پس جیمینی تا میتونی ته ته بیبیتو لوس کن
دیگه خسته شدم می‌خوام یه گوشه بشینمو به هیچی فکر نکنم.
اینکه چطوری قراره تا آخر عمرمون فراری باشیم,اینکه می‌خوایم چیکار کنیم تا شناسایی نشیم یا حتی چطوری قراره خرجمونو در بیاریم، نمی‌خوام به هیچ کدومش فکر کنم.

  Game OverWhere stories live. Discover now