part 1 🦊

5.5K 452 162
                                    

قسمت اول

چشم هاشو که بست ، رایحه ی نسیم به سمتش وزید. نسیم ماه می مثل میوه ای در هوا قاچ خورد و درحالی که هسته هاش مثل گلوله های سربی با مهربانی به پوست لخت بازوهاش برخورد کرد، از خودش رد خفیفی از قرمزی سرما به جا گذاشت:

- از دریا نمی ترسی؟

- معلومه که می ترسم دریا حیله گره فریبت میده و تو رو به داخل خودش می کشه بعدم غرقت می کنه کیه که از همچین چیزی نترسه؟

شی وو حدود 20 سانتی متر از کوک کوتاه تر بود برای همین وقتی میخواست باهاش حرف بزنه مجبور بود بالا رو نگاه کنه، پرسید:

-پس چرا انقدر نگاهش می کنی؟ قسم می خورم اگه ولت کنن سالها بهش خیره می مونی.

جانگکوک لبخند زد:

- چون با وجود حیله گریش هنوزم خوشگله.

و به دریا خیره موند که با وجود اینکه آسمون برای اون غیرقابل لمس بود و بی نهایت ازش فاصله داشت به اون نزدیک بود، هر روز بخار می شد و می رفت پیش آسمون و آسمونم هر وقت دوست داشت می بارید و پیش دریا می اومد و می شد گفت که اون دوتا هیچ فاصله ی باهم نداشتن انگار که یک روح بودن در دو بدن انگاری دریا و آسمون عاشق هم بودن که انقدر بهم نزدیک بودن یعنی جانگکوکم یه روزی کسی رو پیدا میکرد که با وجود دست نیافتنی بودنش به اون نزدیک باشه؟

- جمع کن این شر و ورا رو .

شی وو بی حوصله از روی سنگی که روش نشسته بودن بلند شد و بالا رفت:

- جدیدا به همه چی خیلی رمانتیک نگاه می کنیا.

کوک شونه بالا انداخت:

- شاید..

کوتاه جواب داد چون نمی تونست مخالفت کنه چون جدیدا حتی به علف هایی که جلوی در خونشون در می اومد هم به عنوان عاشق و معشوق نگاه می کرد و همه چیز رو به عشق ربط می داد شاید دلیلش...

-هی پسرا دارین اونجا چیکار می کنین؟

رشته افکار جانگکوک با اون صدای مردونه پاره شد و هر دو به سمت صدا برگشتن:

-خطرناکه بیاین اینطرف، زود باشین.

شاید دلیلش اون بود.

-اَه بازم این سروکله اش پیدا شد.

-نشنیدم بگی چشم؟ بدو شی وو.

اون دوباره داد زد و کوک سریع از جاش بلند شد و با شی وو آروم از روی سنگ های خیس نزدیک دریا رد شدن تا به نرده ی بتنی که روش علامت لطفا نزدیک نشوید رسیدن، اول شی وو از روی نرده با یه دست پرید و منتظر کوک شد اما جانگکوک آروم با دو دستش خودشو بالا کشید و روی نرده رفت و قبل از اینکه از روش بپره و یا اینکه شی وو مثل همیشه برای کمک بهش دست دراز کنه، افسر کیم با اون دستای ورزیده ش از کمرش گرفت و درست مثل یه پر بلندش کرد و روی زمین گذاشتش؛ جانگکوک از هیجانی که توسط مردی که دوست داشت تقریبا لمس شده بود سرخ شد و زمزمه وار گفت:

foxWhere stories live. Discover now