Taehyung pov:
نمیدونم با چه سرعتی ولی الان داخل ماشین بودم
ماشین رو روشن کردم و سمت بیمارستان راه افتادم
خدایا خواهش میکنم چیزیش نشدن باشه
خواهش میکنم
بعد از چند دقیقه دو بیمارستان بودم شماره اتاق و از پرستار پرسیدم سمت طبقه بالا رفتم اتاق ۲۷۵ ۲۷۵ آره آره
به سمت اتاق رفتم که یونگی و لیسا رو داخل راهرو دیدم
ته : چی شده
لیسا : دارن عملش میکنن زخمی شده
ته : چی
سمت اتاق رفتم که یونگی بلند شد و جلوم ایستاد
یونگ : نمیتونی بری داخل بشین
ته : یعنی چی نمیتونم برم تو معلوم نیست الان زنده میمونه یا نه میفهمی
یونگی : الان فکر نکن با داخل رفتن وسط اتاق عمل قراره اتفاق خوبی بیوفته اتفاقا بدترم میشه حالا این گوه بازی ها رو بزار کنار بگیر بتمرگ
شاید درست میگفت الان کاری از دستم بر نمیاد بهتره بشینم سمت صندلی کنار لیسا رفتم و نشستم
لیسا : میدونم درست استراحت نکردی بخواب سرت بزار رو شونم
میخواستم مخالفت کنم ولی شاید اگه یکم بخوابم حالم بهتر بشه
سرم و رو شونش گذاشتم و چشمام و بستم و چند دقیقه بعد دنیای خواب فرام گرفت
_________
با شنیدن صداهای بلندی چشمام رو باز کردم چی شده
دیدم که بجز یونگی الان
جین جیمین جنی و نامجون هم اینجان
روم رو به جنی کردم
ته : جنی چی شده
جنی : تهیونگ متاسفم خواهش میکنم ارامشت رو حفظ کن
از روی صندلی پاشدم و با دستم شونه جنی و گرفتم و به سمت دیوار هلش دادم تو صورتش خم شدم و
ته :چه اتفاق فاکی افتادهجنی : کوک رفته تو کما
ته : چ....ی
و همون لحظه بود که بجز سیاهی چیز دیگه ای ندیدم
________
دوساعت بعدتهیونگ تهیونگ
با صدایی که داشت اسمم رو میگفت چشمام رو باز کردم اولین چیزی که فهمیدم این بود که روی تخت بیمارستان بودم و بهم سرم وصله
چند ثانیه طول کشید تا اتفاقات گذشته به ذهنم هجوم بیاره
ته : جونگکوک کجاست حالش خوبه میخوام برم پیشش
دستم و بلند کردن که سرم ازش خارج کنم که با داد یونگی متوقف شدم
یونگی : کیم تهیونگ تکون نخور
ته : گفتم بگو جونگکوک کجاست
یونگی : روانی خودتو نزن به نفهمی تو کماست کما میفهمی ؟یا باید دوباره بگم
ته: منظ....ورت چی ؟ یعنی خرگوشکم به هوش نیومده ؟
یونگی تلاش کرد که صداش رو پایین بیاره با آرامش با تهیونگ صحبت کنه همه بخاطر حال تهیونگ و هم به بخاطر اینکه تو بیمارستانن
یونگی : تهیونگ به حرفم گوش بده باشه
ببین بعد ازینکه تو رو گذاشتیم خونه به سمت آدرسی که پیدا کرده بودم رفتیم و بعد از اینکه با لیسا رفتیم اونجا از شر کسایی که نمیدونم برا کی کار میکنم خلاص شدیم و بعد جونگکوک رو دیدیم که زخمی روی زمین بود . خب بعد هم که با سرعت اوردیمش بیمارستان به بچه ها زنگ زدیم به تو هم گفتیم بیای
بعد هم که خبر کنا رفتنش رو شنیدی غش کردی بعد اینکه غش کردی حال جیمین هم بد شد اونم الان تو یکی از اتاقهای بیمارستانه به جیسو و هوسوک هنوز نگفتیم من و نامجون با دکتر حرف زدیم ولی.......
با مکثی سرش رو بالا آورد و تو چشمهای تهیونگ خیره شد
ته : حرف بزن
یونگی : گفتش احتمال بهوش اومدنش کمه یا اگه به هوش بیاد هم به این زودی نیست....... متاسفم
.........
با نویسنده مهربان باشید هشتگ
😂😂😂
خب سلام پارت بعد رو زود میزارم
نظری دارید حتما بگید
مرسیییییییی
YOU ARE READING
Little Bunny
Paranormal( کامل شده ) درد و ترس ، چیزی که جونگکوک هایبرید هیفده ساله از سن خیلی خیلی کم بهش عادت کرده . شاید درد کشیدن دیگه براش ساده شده باشه ؟ البته درد کشیدن برای هیچکس ساده نیست ، وقتی اون صدایی که توی مغزت حرف میزنه ام حالش ازت بهم میخوره دیگه چیزی نم...