49

4K 551 118
                                    

هلیکوپتر متوقف شد جیهوپ اولین نفر با محکم کردن طناب ها از هلیکوپتر پایین پرید.. بعد از اون بقیه هم پریدن تهیونگ سمت طناب رفت که جونگکوک بازوش و گرفت
_نمیترسی؟

نچ

تهیونگ دستش و پس کشید و لبه هلیکوپتر ایستاد ابروهاش و همزمان بالا انداخت و به تقلید از بقیه پرید.. جیمین که از پایین هواش و داشت محکم کمرش و گرفت که بتونه تعادلش و حفظ کنه  جونگکوک هم به عنوان اخرین نفر پایین اومد و همه به سمت جتی که ژنرال براشون اماده کرده بود رفتند..

ژنرال به همراه رئیس پلیس منتظرشون بودن.. این یه ماموریت محرمانه برای دستگیری جاسوس ژاپن یا درواقع وزیر سابق کره بود بخاطر همین از افراد ارتش استفاده میکردن(نمیدونم همچین چیزی هست یا نه...ساخته ذهنیه!)... جونگکوک مقابل پدرش ایستاد و احترام نظامی گذاشت افرادش هم به تقلید ازش همون کارو کردن

مرد اخرین توصیه هاش و گوش زد کرد و در اخر گفت: اون جاسوس و زنده میخوام همینطور همه ی شمارو.. مواظب خودتون باشید و سالم برگردید این یه دستوره..!

_اطاعت!

صدای بلند و همزمان اونا لبخندی روی لب های تهیونگ نشوند و بااعث شد توجه ژنرال بهش جلب بشه
_دکتر کیم؟

تحت تاثیر جذبه مرد صاف ایستاد و با جدیت جواب داد: بله ژنرال؟
_همشون و به تو میسپارم مراقبشون باش!

تهیونگ ناخوداگاه مسئولیت سنگینی رو دوشش احساس کرد.. تا اون لحظه زیاد به خطرناک بودن موضوع توجه نکرده بود اما لحن مرد کمی دلهره تو دلش ایجاد کرد

اطاعت!

برای اخرین بار احترام گذاشتن سوار جت شدن مرد با برگشتن پسرش به سمتش لبخند دلگرم کننده ای زد و تا لحظه ای که جت از دیدش محو بشه بهش خیره موند...با وجود وظیفه ای که داشت بازم پدر بود و نگران...!

کنار تهیونگ روی جلو ترین صندلی نشست.. ذهنش زیادی درگیر بود درگیر ماموریت، تهیونگ و کای..!
نمیتونست حساسیتی که نسبت به کای داشت و کنترل کنه هرچند کای بهش جرات اعتراف داده بود اما بازم با وجود علاقه و حسرتی که تو چشماش موج میزد تحمل نزدیکی بیش از حدش به تهیونگ و نداشت!

با قرار گرفتن سر تهیونگ روی شونش به کپه موهای مشکیش زل زد،سرش و پایین برد بعد از بوییدن موهاش بوسه ای به سرش زد...

تهیونگ سرش و کمی عقب برد و به صورت جدی جونگکوک خیره شد
به چی فکر میکنی؟

_به تو؟

لبخندی زد و گفت: پس چرا کلافه ای؟

_بخاطر تو!

با اخم سرش و بلند کرد و لب زد: جونگکوک میشه بس کنی؟ من میتونم مواظب خودم باشم!

نفسش و پر حرص بیرون داد دستش و یه طرف سر تهیونگ گذاشت و دوباره روی شونه ی خودش گذاشت
_باشه تو از پس خودت بر میای ولی دست خودم نیست نگرانتم میدونم تو کل این ماموریت ذهنم همش هول تو میچرخه نمیتونم اونجوری که باید روی کارم تمرکز کنم

Who are you?Where stories live. Discover now