6ماه بعد
تهیونگ رفت پیش خانم شین و با زبون اشاره بهش گفت " من میرم و میخوام تنها باشم خودم میتونم
تنها کارمو انجام بدم ."خانم شین سری تکون داد و مشغول جمع کردن خانه شد
تیهونگ الان شکمش 8 ماهه بود و شکمش بقدری بزرگ شده بود که مجبور بود با بستن شکمش به شال بلند اون رو حمل کنه اون الان مطمعن بود که بچش حتما چند قلو
اون در این 6 ماه به قدری اضافه وزن پیدا کرده بود که بعید میدونست بتونه به حالت قبلش برگرده
تهیونگ وارد حموم شد و شال رو از روی شکمش باز کرد با دوتا دستش شکمش رو گرفت و نوازش کرد
ترک های رو شکمش رو نگاهی کرد و آهی کشید
باخودش گفت پس کی جونگ کوک میاد
دوتا فصل تموم شد ولی جونگ کوک هنوزم نیومدهبعد از دوش سریعی که گرفت یکی از حوله های تمیز رو برداشت و دور خودش پیچید
لباس هاشو پوشید و شال تمیزی برداشت
از روی شکمش کشید و روی شونش گره زد
با حوله خوب موهاشو خوشک کرد و کلاهی پوشیداز پله ها پایین رفت تو تاریکی چشماش درست نمیدید
روی یکی از مبل ها نشست و شروع کرد به ماساژ دادن شکمش با روغن مخصوص.
.
.
.
جونگ کوک خودش رو خسته از اسبش پایین کشید
تو تاریکی شب فقط نور مهتاب زمین رو کمی روشن میکرد
کلید رو از توی جیبش در آورد و وارد خونه شد
چکمه های گلیش رو از پاش خارج کرد
و وارد حال خانه شد تهیونگ رو دید که سرش رو پایین انداخته و داره با دقت زیاد شکمش رو ماساژ میده
لبخند آرومی زد و نزدیکش شد روی مبل کناری نشست تا حواس تهیونگ رو به خودش جلب کنهتیهونگ با ترس سرش رو بلند کرد
و در کمال تعجب جونگ کوک رو دید
لبخند بزرگی زد
جونگ کوک با چشم به شکم تهیونگ اشاره کرد
تهیونگ لباس رو پایین داد و دستی روی شکمش کشید
دفتری رو از روی میز بر میداره
" فکر کنم دوقلو هستن"
جونگ کوک سرش رو با تعجب بالا آورد ولبخندی ذوق زده ای زد
"-واقعا"
تهیونگ سرش رو تکون داد و جونگکوک از شدت خوش حالی و هیجان دست های تهیونگ رو تو دست خودش گرفت و نگاهشو توی چشمای تهیونگ داد
و بعد از چند ثانیه لب های تهیونگ رو بوسیدتهیونگ از شدت شوک پلک نزد
جونگ کوک لبش رو از لب تهیونگ جدا کرد
به تهیونگ نگاهی انداخت که متوجه شد به یه جایی خیره شده
و نفس نمیکشهاون از شدت خوش حالی و شوک نفسش رفته بود
جونگ کوک دسش رو دور شونه های تهیونگ گذاشت و تکونش داد
"-حالت خوبه"
تهیونک توند تند پلک زد و نفس عمیقی کشید .این حس دیگه چی بود
بچه ها ببخشید الان توی امتحان هام و وقت نداشتم بیشتر تایپ کنم امید وارم از این پارت خوشتون بیاد
و ووت ،کامنت یادتون نره مرسی😄🐡🌻🦢
YOU ARE READING
{ Deaf mute }KOOKV
Fanfictionاگر عاشق امگاورس هستی این فیک واسیه تو عه پایان یافته📍 ژانر : آمپرگ - امگاورس - اسمات - هپی اند خلاصه جونگ کوک 37 ساله بعد از مرگ جفتش به این فکر کرد که بچه نداره پس بهتره که زودتر واسه خودش یه جفت پیدا کنه تهیونگ امگای زیبا و دلربا بایه مشکل بزر...