part 7

1.2K 165 14
                                    

اصلا احساس نکردم که از دیدنم تعجب کرده باشه...حتی تو حالت چهرش اثری از آشنایی هم نبود...یه جوری بود، طوری که معذبم میکرد

از پوزخندش حس خوبی بهم دست نداد، یه حس بد، مثل کسی که مورد تمسخر واقع شده باشه...طوری که ناخداگاه اخم کردم و دستام مشت شد

آقای لی_خب من تنهاتون میذارم احتمالا حرفای زیادی دارین که با هم بزنین

برگشتم به سمت آقای لی، سعی کردم لبخندی رو لبم بشونم که خیلی موفق نبودم...شاید چیزی شبیه لبخند تحویلش دادم و براش سری تکون دادم

وقتی آقای لی رفت بدون اینکه به جئون نگاه کنم...چشم دوختم به دکمه ی کتش....کت و شلوار خوش دوخت مشکی رنگش که به زیبایی به تنش نشسته بود...برازنده و شکیل

منتظر بودم تا حرفی بزنه...یه حرفی مثل اضحار آشنایی...ولی چیزی که گفت شوکی که هنوز از دیدنش داشتم رو برام دو چندان کرد

باور کنم نمیدونستین من وکیلتونم و همه ی محبتتون به یونا فقط از روی حس انسان دوستانه بوده؟

با تعجب نگاهم  رو بالا بردم و خیره شدم به چشمای جدی و نافذش

_ببخشید منظورتون رو نمیفهمم...

دوباره پوزخندی زد که باز همون حس بد تو وجودم شعله ور شد

نگاهش رو به طرف دیگه ای انداخت

بگذریم...

و دوباره رو کرد به من...دستش رو داخل جیبش کرد و کارتی بیرون آورد

این کارت من...تو این هفته بیاین دفترم، قبلش هم با منشیم هماهنگ کنین...صحبت کردن من و شما اینجا صورت خوشی نداره...دوست ندارم همه ی نگاها طرفم باشه

چهرم بدجوری رفت تو هم، از حرفاش ناراحت شدم...نمیخواست با من همکلام بشه...به هر دلیلی

مگه چم بود؟...تیپم زننده بود یا قیافم؟...لباسم چون ارزون بود مشکل داشت؟...یا طرز رفتارم؟...که فکر میکرد حرف زدنش با من باعث جلب توجه دیگران میشه...منی که حتی سعی میکردم هیچ لوندی ای در حرکاتم نباشه

شاید هم بی پدر و مادر بودنم...و یا...یا پدر دوتا بچه  بودنم در حالی که حتی ازدواجم نکرده بودم؟

این آخری احتمالش از همه بیشتر بود...ولی مگه ایرادی داشت؟...مگه برای پدر بودن باید حتما ازدواج کرده باشی...مگه تقصیر من بود که اون دوتا بچه کسی رو نداشتن؟

شایدم منظورش چیز دیگه بود...هرچی بود بدجور بهم برخورد، حس بدتری بهم دست داد...یجورایی از خودم و سرنوشتم بدم اومد...بدم اومد که هر کس هر طور که دلش میخواد میتونه دربارم فکر کنه...بدم اومد از اینکه زنده موندم

نمیخواستم بیشتر از این کنارش باشم...تو این لحظه نیاز داشتم به جایی برای خلوت کردن...خلوت کردن با خودم و فکر کردن به اینکه میخوام وکیلم باشه یا نیازه که برم و از آقای لی خواهش کنم تا وکیل دیگه ای بهم معرفی کنه

be patientWhere stories live. Discover now