18

4.1K 665 205
                                    

*ووت فراموش نشه

صبح زود جونگکوک قبل از اینکه بره مدرسه اومده بود بیمارستان و بعد از مطمئن شدن از حال تهیونگ رفته بود چانیول دلش نمیومد لبخند خوشحالش و از بین ببره اما دیر یا زود، تهیونگ باید با جونگکوک خدافظی میکرد.. خب میتونستن بعد از تموم شدن صبحانه ای که تهیونگ با اشتها میخورد راجبش حرف بزنه..!

تو نمیخوری؟

_نه تو بخور زورت زیاد شه ابرومون و بردی!

تهیونگ درحالی که لپاش پر بود با اخم اعتراض کرد: خب به من چه اولا از پشت حمله کردم بعدشمم اونااا شیش نفر بوودن شییبش نفرررر میفهمی؟

چانیول با چندش تیکه های لقمه ای که از دهن تهیونگ سمتش پرتاب شده بود و از روی لباسش کنار زد و گفت: صدبار بهت گفتم وقتی حرف میزنی دهنت و ببند

تهیونگ با تعجب پرسید: دهنم و ببندم چجوری حرف بزنم؟

چشم غره بهش رفت و گفت: حواس نمیذاری واسه ادم میخواستم بگم وقتی غذا کوفت میکنی اون دهن بیصاحاب و ببند

تهیونگ پخی زد زیر خنده که اینبار تیکه دیگه روی گردن چانیول پرید با دیدن چهره عصبی چانیول دستش و جلوی دهنش گذاشت و بلند تر خندید

..
بی حوصله به بحث بی سرو ته چانیول و بکهیون خیره شده بود
_بیاد پیش من خیالم راحت تره بکهیون

_خب تنهایی نمیتونی خونه ما بهتره مامانم میتونه بهش برسه

_پرستار میگیرم براش مشکلی نیست

_یعنی پرستار از مامان من بهتره؟

_منظورم این نبود فقط میخوام کنارم باشه

_خب توام میتونی بیای پیش ما

قبل از اینکه چانیول حرف بکهیون و هضم کنه در باز شد و مینهو با نگرانی وارد شد بی توجه به اون دونفر سمت پسره متعجبش رفت

_تهیونگ خوبی پسرم؟ چه اتفاقی برات افتاده من که مردم و زنده شدم

از همون اول جملش بکهیون و تهیونگ تقریبا چشماشون قد قابلمه شده بود اما چانیول فقط چشماش و روهم فشرد برای اون حدس اینکه مینهو از همون اول متوجه میشه چندان سخت نبود چون تهیونگ و بزرگ کرده بود و میدونست نمیتونه مثل تمین مطیع و اروم باشه و اخرش دردسر درست میکنه مخصوصا که طرف مقابلش پدرش باشه...!

_بابا.. تو؟ از کجا؟

مینهو در حالی که بدن پسرش و چک میکرد گفت: الان این مهم نیست مدیرت گفت چاقو خوردی اره؟ حالت خوبه؟ کی اینکارو باهات کرده؟

مچ دست پدرش و گرفت و گفت: من خوبم!

_مطمئنی؟

مقابل نگاه نگران پدرش سر تکون داد و پرسید: از کی فهمیدی؟

Who are you?Where stories live. Discover now