part10

249 46 24
                                    

زمان حال
بهت میگم بسه دیگه برگرد
_نمیتونم چرا نمیخوای بفهمی

من نمیفهمم یا توی ابله، خطرناکه اینم باید بهت یاد بدم بچه
_من بچه نیستم خودم میدونم چیکار کنم
نکنه پات گیره یا نه.....نکنه....نکنه دلت گیر کرده

...سکوت
الو با توام چرا لال شدی؟!

_باید بمونم الان وقتش نیست، اینا دنبال توان
خب د لعنتی برای همینه که میگم باید برگردی اگه گیرت بیارن کارت تمومه

_نمیتونیم خطر کنیم فقط بزار چند روز دیگه بمونم بعدش هر چی تو بگی
لعنتی هنوزم بچه ای
_تو هم هنوز ددی ای

خفه شو و مواظب خودت باش وگرنه حتی اگر جنازتم بیاد قول میدم از خجالتت در بیام.

_هر چی که ددی بگه.
دیگه باید برم

منو از خودت بیخبر نزار
(نویسنده از قصد اشخاص پشت تلفن رو مجهول نشون داده)
☆☆☆☆☆☆
زمان گذشته
داری زیاده روی میکنی
_دست از سرم بردار چی از جونم میخوای
لعنتی خودتو خفه کردی
_مثلا الان نگرانمی
معلومه که نگرانتم

_چرا مگه تو کیه من هستی که نگرانم باشی.
خب...خب دوستیم..
_هه...خنده داره دوست ...من هیچ دوستی ندارم، تو این دنیای لعنتی هیچ کسیو ندارم میفهمی

باشه باشه هر چی تو بگی، فقط آروم باش

_چطوری آروم باشم من تا اون لعنتی رو نکشم آروم نمیگیرم
ببین با رییس حرف زدم اگه همه چی درست پیش بره قبولت میکنه

سرشو بالا آورد و با چشمای خمارش زل زد:داری دورغ میگی نه؟
چرا باید دروغ بگم !!

_یعنی بالاخره میتونم یه هفت تیر گیر بیارمو وسط پیشونیش شلیک کنم؟
سرشو روی کانتر بار گذاشت.

هوی کیو جونگ!!! گوش میدی دارم چی بهت میگم، باید خودتو جمع و جور کنی اینطوری اگه رئیس ببینتت عمرا قبولت کنه

_حالا دارم بهت ایمان میارم بیبیه خوبی هستی که زود حرفتو گوش کرده.
خفه شو
دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد :اوکی اوکی هر چی بیبی هوپی بگه

مشتی به بازوش زد:نگفتم اینطوری صدام‌ نکن بیشعور
_باشه بابا عصبی نشو حالا کی این رئیس جونت افتخار میدن.
چند روز دیگه تحمل کن باهات تماس میگیرم
سرشو به تایید تکون داد و گیلاس مشروبشو سر کشید.
☆☆☆☆☆☆☆
چند ضربه آروم به در اتاقش زد
بیا تو
_سلام رئیس
سلام و مرض چند بار بگم‌ وقتی تنهاییم من تهیونگم

_خب حق بده قاطی کنم تا ده دقیقه پیش تو راهرو رئیس صدات زدم‌
حالا حالت چطوره؟
میبینی که داغونم بازم دعوامون شد
_اینبار سر چی؟

بهونه جدیدش قرار من با دختر ایکبیری جئون

_بنظرت یه قرار کوتاه و الکی ایرادی داره
بله ایراد داره من دیگه اون بچه ضعیف نیستم که از ترسش توی کمد قائم میشدم نمیزارم بهم زور بگه
اگه یکم دیگه بحث میکردیم بهش میگفتم گیم شاید دست از سرم برداره

_مگه نمیشناسیش اونوقت یه پسر کله گنده برات جور میکنه تا باهاش بری سر قرار

حالت صورتش عوض شد و با چشمای ریز شده نگاه کرد.
_چته؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟
بنظرم فکر بدیم نیستا برم بهش بگم حداقل یه حالی میبرم
_کثافت عوضی لازمه جلوی من این حرفا رو بزنی

ببخشید و چرا نباید بزنم؟جز اینکه ما فقط برای درمان کنار همیم؟ بزار ببینم نکنه تو...
جیهوپ تو...
_اَه برا خودت خیالبافی نکن همچین خواستنی نیستی که دل بهت بدم خواستم باهات شوخی کنم اونم که جنبشو نداری.

حالا بنال ببینم چه خبر؟
_خبر خاصی نیست فقط...فقط قضیه اون پسره...کیوجونگ
همون که گفتی خانوادشو کشتن
_هوم
_بهش اعتماد داری؟
_دارم

هوپیا مسئولیتش با خودته میدونی اگر اشتباه کنی چی میشه
_میدونم لازم نیست بگی
فرداشب بیارش تا ببینمش..
فقط نزار پاپا بفهمه
_حتما
حالا برو میخوام استراحت کنم
_کاری داشتی صدام کن

سرشو تکون داد، یه نخ سیگار از توی پاکت درآورد و گوشه لبش گذاشت.
فندک و زیر سیگار گرفت با پک محکمی که زد سیگار روشن شد.
از روی صندلیش بلند شد و روبه پنجره ایستاد و مشغول دود کردن سیگارش شد.
☆☆☆☆☆
کت رو بالا گرفت و منتظر شد جیمین به دستشو داخل آستینش کنه.

با کمک جنی کتش رو پوشید و جلوی آیینه مشغول مرتب کردن خودش شد.
_جانکوک شی میاد دنبالت؟
نه رفته مرخصی

_مرخصی؟!!!این وقت سال؟!!
مگه مرخصی رفتن فصل داره
_نه نداره ولی الان که کلی کار سرت ریخته
نباید بهش اجازه میدادی

یکسالی میشه دنبال مرخصی بود که من ردش میکردم دیگه خسته شده بود.
لباشو جمع کردو روی صندلی پاتختی نشست

_آخر من نفهمیدم رابطه تو و جانکوک شی چیه؟
بنظرت سوالت عجیب نیست؟خب معلومه ما با هم دوستیم
_دوستین ولی من فکر میکنم رابطتون عمیق تر از یه دوستی ساده باشه
اخماشو تو هم کرد:منظورت چیه امروز عجیب شدی عزیزم

_بنظرت زیادی بهش توجه نمیکنی
من که اینطور فکر نمیکنم
جویی عزیزم ما نزدیک ۸ ساله باهم دوستیم وقتی تو امریکا تنها بودم فقط جانکوک بود که از تنهایی نجاتم داد.
بعدشم اتفاقی همکار شدیم برای همین که با
هم صمیمی هستیم ما فقط یه تیم عالی هستیم

_حالا چرا عصبانی میشی من که چیز بدی نگفتم.
سرشو نزدیک همسرش آورد:خوب میدونی دیوار موش داره میدونی این حرفت میتونه چه سوتفاهمی ایجاد کنه.

از سر جاش بلند شد:دیگه داری زیادش میکنی من فقط یه سوال ساده پرسیدم
خب نمیخوای جواب بدی نده دیگه چرا داستان ترسناک درست میکنی.

صورتشو بین دستاش نگه داشت و پیشونیشو محکم بوسید:ببخشید عشقم حق با توئه من زیادی عصبیم بزار پای کار زیادم.
من دیگه دیرم شده باید برم

_مراقب خودت باش
تو هم همینطور
وقتی دادستان اتقاقو ترک کرد دستاش که کنار بدنش بود رو مشت کردو به فکر فرو رفت انگار جواب جیمین قانعش نکرده بود
☆☆☆☆☆☆
سلام سلام
حال و احوالتون چطوره؟
با عکسای تهیونگ در چه حالید؟
من که خیلی حالم خوبه....
آلبومش داره میاد😱😱

خب بریم سراغ داستان تا الان جطور بوده؟

آی لاو یو خیلی زیاد💋🍓

  Game OverWhere stories live. Discover now