_بکهیون منتظرمونه!
تهیونگ همونطور که شونه هاشو بالا انداخت،راه افتاد و قدم برداشت و اصلا توجهی به جونگ کوکی که از شدت تعجب و حیرت یکجا خشکش برده بود نکرد.
سرگشتگی،اشفتگی،حیرت،ترس و تعجب در طرز ایستادن جونگ کوک موج میزد.نه میتونست حرفی بزنه،نه چیزی.
فقط خشکش زده بود،شاید اگر برق میگرفتش اینطوری حیرت زده و خشک نمیشد!
ولی الان حتی کنترل کلامش هم از دست داده بود.تهیونگ که متوجه شد جونگ کوک با اون هم قدم نیست برگشت و نگاهی به پشت سرش انداخت و متوجه پسری شد که با شلوار تنگ و تیشرتش و کلاهش اشفته و سرگردانه.
اشفتگی رو از توی چشم هاش میتونست بخونه و سرگردانی رو از حرکت نکردنش.
سمت عقب که جونگ کوک وایساده بود قدم برداشت و گفت:
_بیا دیگه!
بعد مچ دست جونگ کوک رو با دست های فریبنده اش گرفت و اون به دستهای خودش سپرد.
و پسر رو دنبال خودش کشید.
حقیقتا میترسید از اینکه دوباره اون مامورهای پلیس دنبالش راه بیوفتن.ماشین رولزرویس انگلستان،به رنگ مشکی و اخرین مدلش روبه روش خودنمایی میکرد.
به طوری که دهن جونگ کوک باز شده بود ولی هنوز از شوک حرفی که بهش وارد شده بود بیرون نیومده بود.
بکهیون منتظرش بود؟_هی توی عوضی،به من میگی جلب توجه نکن بعد خودت با این ماشین میای؟
تهیونگ ابروشو بالا انداخت و در ماشین رو برای جونگ کوک باز کرد تا بشینه.
وقتی که نشست خودش سمت صندلی چرمی راننده رفت و روی اون نشست.
همه چیز خوب بود تا وقتی که تهیونگ میخواست جواب سوال جونگ کوکی که قبل از ورود به ماشین پرسیده بود رو بده.که صدایی دلهره اور و ترسناک پشت سرش شنید:
_پخخخخ!
جونگ کوک دستشو روی قلبش گذاشت و بعد سمت اون صدای دلهره اور اشنا برگشت.
با دیدن شیطنت های بکهیون گوش سمت چپ. پسر رو گرفت و محکم کشیدش و چرخوندش._هی توی توله سگ!
از اینور تهیونگ داد زد:
_سگ خودتی!
جونگ کوک که هنوز گوش بکهیون رو میچرخوند با لحن مظلومانه و رگه های خشم پنهانی گفت:
_تو چرا برادر کوچک خودتو میترسونی توله سگ!
تهیونگ که از کلمه ی توله سگ خوشش نمیومد پس گردنی محکمی به جونگ کوک زد و گفت:
_رسما دوبار امروز بهم گفتی سگ!
جونگ کوک دستش روی گوش بکهیون خشک شد،انگار عجیب ترین حقیقت دنیا رو شنیده.
مثل اینکه همه یادشون رفته بود که بکهیون مُرده!
YOU ARE READING
𝑻𝑯𝑬 𝑮𝑹𝑬𝑨𝑻 𝑮𝑨𝑻𝑺𝑩𝒀/taekook ver
Fanfictionخشم و خون جلوی چشمان پدرخوانده را گرفته بود و این فرزنده خوانده ی اسیرش بود که بهای ان انتقام را با دست و پاهای فلج شده اش میداد،پدرخوانده فقط دنبال خون کیم سارا بود و پسرخوانده اش،جئون جونگ کوک،دنبال ازادی! _اون مرد احساساتی بود،به شدت احساساتی. یا...