قسمت بیست و دوم: بهار زندگی من
"یه بار دیگه اسم فرستنده اون نامه رو بگو! "
مرد بزرگتر که در حال مرتب کردن یقه لباسش بود، با شنیدن اون جمله دست از کار کشید و خیره به صورت ذوق زده و چشمهای گرد پسر کوچکتر از داخل آینه، با لحنی کلافه گفت:
"خدای من! جونگکوک، از شب قبل تا الآن صدبار پرسیدی و من برای صد و یکمین بار جواب میدم؛ جنیس ایان! دوست مربی رقص بچگیم که باهاش در ارتباطم و هر از گاهی بهش سر میزنم. "میتونست سر زندگیش شرط ببنده که هر بار به سوال جونگکوک جواب میده، یک ستاره به کهکشان داخل چشمهاش اضافه میشه. این هم براش خوشآیند بود و هم نه؛ چون چیزی به جز خودش باعث درخشیدن چشمهای پسرک میشد.
درمقابل جونگکوکی بود که برخلاف روز قبل، دیگه حس بد و حتی تنفری نسبت به فرستنده اون نامه مرموز نداشت. درست از زمانی که در مورد اون نامه پرسید و جیمین بهش اجازه داد خودش محتوای اون نامه رو برای هردوشون بخونه، سر از پا نمیشناخت! اون قرار بود، تا چند ساعت دیگه الگو و همچنین نویسنده مورد علاقهاش رو از نزدیک ببینه و تو مهمونیش شرکت کنه!
Flash Back
"خب... شروع کن. "
جونگکوک نگاه مرددش رو روی صورت مرد بزرگتر و نامه تو دستش چرخوند. زمانی که در آغوش مرد، غروب خورشید رو تا تیره شدن آسمون تماشا کردن و اون به آرومی از جیمین در مورد اون نامه پرسید، فکرش رو هم نمیکرد که جیمین با گرفتن از پهلوهاش اون رو روی میزش، درست مقابل خودش که روی صندلی نشسته بود، بنشونه و اون نامه رو به دستش بده تا نوشته توش رو برای هردوشون بخونه.به اینکه جیمین اون نامه رو برداره و مخفی کنه یا به دروغ بهش بگه که یک نامه عادیه هم فکر کرده بود اما باید روراست میبود، جیمین کی طبق احتمالات اون رفتار کرده بود که این دومین بار باشه؟ اون مرد برای همه غیر قابل پیشبینی بود و همین جذابش میکرد؛ چه برای خانومها که ایدهآلهاشون رو برآورده میکرد، چه مردها که با رفتار و گفتارش تحت تاثیرشون قرار میداد و چه رسانهها که با رفتارهای قانون شکنش توجهشون رو به خودش جلب میکرد. اون مرد، برای هر قشر و هر زاویه نگاهی، یک چیزی برای خاص نشون دادن داشت و حالا جونگکوک بیشتر از هر کسی خودش رو نزدیک به این مرد خاص میدید و این شاید احساس غرور و خودپسندیش رو بیشتر از قبل میکرد؟!
"زودباش، مگه نمیخواستی بدونی که داخلش چی نوشته؟ "
جیمین این جمله رو در حالی که با لبخند به صورت کنجکاو جونگکوک خیره شده بود، گفت و وقتی نگاه مردد پسر رو دید، با جلو کشیدن خودش و گذاشتن دستهاش روی رونهای پسر -که جدیدا علاقه زیادی به لمسشون پیدا کرده بود- و باز و بستن کردن پلکهاش به نشانه تایید، به جونگکوک این اجازه رو داد تا اون نامه رو بخونه. شاید پسر کوچکتر خیلی در مورد اون نامه کنجکاو بود اما جیمین میدونست که غرورش بهش اجازه نمیده مستقیما از خودش بپرسه که اون نامه از طرف چه کسی و برای چه چیزیه؛ پس با یک ایده عالی از خود پسر خواست تا نامه رو براش بخونه و اون هم با لبخند از تماشای چهره زیباش و گوش دادن صدای گوشنوازش لذت ببره.
YOU ARE READING
𝐓𝐡𝐞 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐏𝐫𝐢𝐧𝐜𝐞 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ ✔
Random"دلم میخواد از صدای نالههات یه آلبوم موسیقی بسازم! " ˚˙༓ در پاریس -سرچشمه عشقهای افسانهای- داستانهای عاشقانه زیادی میتونی بشنوی... اما نه عشق بین دو مرد! این عشق در سال 1965 در ذهن هیچکس نمیگنجید، چه برسه به گل سرخی که همیشه در حال زخم زبون...