Part3

517 110 0
                                    


هوبی هیونگ گفت:چرا اتفاقا همین  قصد را دارم به اون پسر اشاره کرد و گفت :کیم تهیونگ  لیدر گروه BTS و دونسنگم .

کیم تهیونگ ماسکش رو برداشت دستشو سمت دراز کرد گفت:خوشبختم از دیدنت جیمین شی

باهاش دست دادم و با ذوق گفتم:منم  ، خوشحالم از نزدیک میبینمتون ،شما منو میشناسین ؟

کیم تهیونگ بهم نگاه کرد و گفت :کم و بیش
از تعریف هایی که هیونگ ازت میکنه .

هوبی هیونگ به تهیونگ نگاهی کرد و گفت: خدایی حق داشتم تعریف کنم ازش  دیدی که موچیم رقصنده عالیه

تهیونگ سوالی به هووبی هیونگ نگاه کرد و گفت :موچی؟

هوبی هیونگ گفت:بله ما تو جمع خودمون جیمین موچی صدا میکنم اینقدر که کیوته و خوردنیه

با این  حرف هیونگ با خجالت سرمو پایین انداختم  و با دستانم بازی کرد به اعتراض گفتم :هیونگ زشته

هوبی هیونگ  در اغوششم کشید گفت:جانم مگه دروغ میگم تو موچی منی دیگه

از اغوشش هیونگ اومدم بیرون گفتم :نه ولی زشته جلو بقیه

یونگی هیونگ گفت: عزیزم نگاه خودتم قبول داری.

تهیونگ به جیمین نزدیک شد و گفت میشه منم موچی صدات کنم جمیمین شی؟

جیمین شوکه به تهیونگ نگاه کرد و گفت:حتما تهیونگ شی خوشحال میشم

تهیونگ گفت ته ته  هیونگ صدام کن موچی

قشنگ نیس من صمیمی صدات کنم تو رسمی .

جیمین گفت چشم

هوبی هیونگ  گفت :
خوب بچه ها معارفه کافیه بهتره
بریم سراغ تمرین رقص

جیمین گفت: باشه هیونگ

تهیونگ : باشه هیونگ

تقریبا دو ساعتی داشتیم تمرین میکردیم

هوبی هیونگ گفت:کافیه بچه ها

یونگی هیونگ گفت:بریم شام بخوریم .

هوبی هیونگ گفت: موافقم دونسنگ تو هم میای یا برنامه داری؟

تهیونگ گفت: ن هیونگ من با اعضا قراردارم

بعد از خداحافظی با تهیونگ به رستوران رفتیم و شام خوردیم و هیونگا من به خونه رسوندند

پدر جیمین در اتاق جیمین زد گفت :
موچی عزیز دلم ما داریم میریم
نمیای برای خداحافظی

جیمین گفت:نه شما دارین تنهام میزارین 😞

مادر جیمین:موچی دلت میاد باهامون خداحافظی نکنی عزیزم من اینجوری نمیتونم برم .باز کن در مامانم

جیمین به ارامی درب باز کرد و با گریه گفت :
اما من بدون شنا نمیتونم دلم تنگ میشه

مادر جیمین به اغوشش کشید و گفت:اروم نفسم قول میدم زود برگردیم پیشت.

پدر جیمین نوازشش کرد گفت : گریه نکن

نفسم دلم می گیره اومات راس میگه قول میدین زودتر برگردیم

جیمین از اغوشش اوما بیرون اومد و اشکاش را پاک کرد و گفت:باشه
پدر جیمین گفت: عزیزم ما باید بریم فرودگاه
باشه اپا بسلامت برید و میدونم من نمیذارید بیام فرودگاه چون امروز شیفت ام

اما نگام کرد گفت :پسر باهوشم .
راستی جیمین بکهیون زنگ زد خونه گفت میاد دنبالت برید بیمارستان گویا با گوشی ات تماس گرفته ج ندادی
جیمین گفت: آهان باشه اوما

کاش بهشون التماس میکردم نرن ....

Ice Omega Where stories live. Discover now