°•°•آنچه خواندید°•°•
تهیونگ خم شد و لب های پسرک که آغشته به پریکامش بود رو بوسید و گفت: ممنون چشم نقره ای من.به جیمین کمک کرد تا روی پاهاش بایسته و هردو مشغول شستن بدن هاشون شدند تا هرچه زودتر برن و صبحونه ای که خیلی دیر شده بود رو میل کنند.
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
عه.. تهیونگ.. نکن غلغلکم میاد.
پسرک امگا درحالی که روی تخت از خنده تو خودش میپیچید، گفت.
بعد از اینکه بالاخره از حموم بیرون اومدند، تهیونگ مشغول خشک کردن موهای پسرک شد و بعد از اتمام کارش به جون پسرک افتاد و شروع به غلغلک دادن امگا کرد.
صدای خنده های پسرک، واقعا موسیقی آروم و دل پذیری بود که داخل اون آپارتمان اکو میشد.
جیمین با نفس نفس در حالی که صورتش کاملا قرمز شده بود، دستای تهیونگ که مشغول غلغلک دادنش بودند رو گرفت و با خنده گفت: ته... بسه... باید بریم.
تهیونگ بوسه ای روی چشمای پسرک کاشت و دست پسرک رو گرفت و به او کمک کرد تا از روی تخت بلند بشه.
هردو پسر از اتاق خواب خارج شدند و به سمت آشپزخونه آپارتمان حرکت کردند.
جیمین از شدت گرسنه گی، نالید: ته... من و کوچولو ها خیلی گرسنه ایم.
تهیونگ لبخندی به خاطر کیوتی امگا زد، و دستاش رو روی کمر پسرک گذاشت و اونو به راحتی از روی زمین بلند کرد و روی اُپن آشپزخونه نشوند و خودش بین پاهای لخت پسرک که تنها توسط یک شلوارک خیلی کوتاه پوشیده شده بودند، قرار گرفت.
- چی دوست داری بخوری؟!
جیمین دستاش رو روی شونه های تهیونگ گذاشت و با چشمای براقش به تهیونگ زل زد و گفت:دلم کیمچی میخواد...
تهیونگ دستاش رو دور پسرک محکمتر کرد و گفت: ولی ما کیمچی نداریم.
جیمین لب هاش رو جلو داد و با تخسی گفت: اما من دلم کیمچی میخواد.... همین الان.
تهیونگ بوسه ای روی لب های جلوی اومده ی پسرک کاشت و گفت: باشه.. پس حاضر شو بریم بیرون تا کیمچی بخوریم.
جیمین از خوشحالی، دستش رو مشت کرد و توی هوا بالا آورد و گفت: آخ جون... کیمچی...
جیمین صورتش رو نزدیک صورت آلفا برد و بوسه ی سریعی روی لب های تهیونگ گذاشت و در آخر زبونش رو روی لب های تهیونگ کشید و خودشو به سرعت از توی بغل تهیونگ بیرون کشید و سمت اتاق خواب که لباساش اونجا قرار داشتند، دوید.
تهیونگ خنده ای به خاطر شیطنت پسرک زد و بالافاصله سمت اتاقی که جیمین دویده بود، حرکت کرد.
YOU ARE READING
🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞
Randomنام:❤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖🖤 کاپل اصلی: ویمین.سپ. کاپل فرعی: نامجین تعداد پارت: نامعلوم.. در حال نوشتن •-• زمان آپ: نامشخص♡ 🔞💦بیشتر پارت های این فیک دارای اسمات هست... پس اگر از اسمات خوشتون نمیاد، نخونید..🔞💦 داستان در مورد یک ازدواج...