both of them?!..

5K 786 49
                                    

یونگی؟"
جونگ کوک با بهت گفت و در همین حین دست هاش رو وارد جیب کتش کرد

و البته با ضربه ای که به پشت گردنش خورد صدای خشمگین امگای پرتقالی شنیده میشد که میگفت:
یونگی؟ هیونگ ، مگه من همسن توام که بهم یونگی میگی پسره ی خیره"
در واقع عصبانیت اصلیش سر این موضوع نبود.
اون الفا شده بود؟
به هر حال امگا بودن خیلیم خوبه‌!

و این تهیونگ بود که از تعجب خنده ای سر می داد.
لعنتی اون امگای عاشق نارنگی خیلی بامزه و صد البته باحال بود.

جونگ کوک با اخمی که تازه روی صورتش پدید اومده بود گفت:
هی من دیگه پونزده سالم نیست هیونگ"
میدونست که باید اصول تربیتی یونگی رو رعایت کنه هنوزم میتونست اخلاق های خاص هیونگش رو بیاد بیاره.

وقتی متوجه رایحه شیرین و پرتقالی هیونگش شد با بهت بیشتری گفت:
هیونگ تو امگا شدی؟"
چه کسی باورش میشد مین یونگی بزرگ امگا شده در واقع دوران دبیرستان اون با نام قلدر اعظم معروف شده بود.

تهیونگ کمی کنجکاو شده بود به حال جونگ کوک اون امگای نارنگی خور رو میشناخت؟

عمو عمو"
هیون با صدای بلندی گفت و با کشیدن اخمی بر روی صورت کودکانه اش دنبال نشونی از جونگ کوک میگشت .

هیونی بیا اینجا"
جونگ‌کوک با اشاره به سمت پسرک که تازه از توی ماشین خارج شده بود گفت.
نمی دونست چرا یدفعه ای سفر دو روزه هیونگش تبدیل به یه هفته شده؟

پسر بچه با دویدن سمت عموی بارونیش گفت:
عمو چرا بیدار شدم نبودی‌ ترسیدم‌..."
با بغض بیشتری بیان کرد و از گوشه لباس تهیونگ گرفت.
قصد داشت تا ادامه جملش رو بگه ولی با دیدن امگای پرتقالی با چشم های براق زده ای رو به جونگ کوک گفت:
عمو این آقاهه هم خیلی خوشگله...."
پس با برگشتن به سمت یونگی گفت:
امگای من میشی؟"
چرا این بچه هی دنبال امگا میگشت؟

یونگی که نمی دونست چه چیزی باید بگه با گیجی گردنش رو خاروند
الفاهای قبلی که همچین چیزی رو بهش گفته بودن رو با دیوار یکی میکرد ولی...
با این کوچولو هم میتونست این کار رو بکنه؟

هیونی مگه تو ته هیونگی رو نمی خواستی؟‌"
جونگ‌کوک با آهی از روی خستگی گفت و چرخشی به چشم هاش داد

در مقابل پسرک کوچیک از گوشه شلوار یونگی هم گرفت و در همین حین با ذوق گفت:
نمیشه هردوشون امگای من باشن؟"

عجب...
اون هنوز یه بچه بود ولی..‌‌‌.
دلش برای هیونگش میسوخت که قراره چطوری هیولا کوچولوش رو بزرگ کنه.

حالا تهیونگ بود که گوشه لبش بالا رفته بود هیونی عجیب شبیه بچگی های خودش بود.

میبینم منحرف بودن توی خانواده جئون ها ارثیه"
امگای پرتقالی با خنده گفت و در حالی که رو به پسر بچه روی زمین می نشست درستی به موهای فرفری هیونی زد
اون زیادی بامزه میزد.

I'm an alpha(kookv)Where stories live. Discover now