در مقابل امگا فقط با‌توجه به اطرافش به ارومی انگشت وسطش رو نشون دوستش داد و همین هم باعث شد تا خنده نامجون شدت بیشتری بگیره.
ماموریت حرصی کردن دوستش با موفقیت انجام شده بود!

....

با چشم هایی گرد شده به مغازه رو به روش خیره موند.
اون یه مغازه لباس های کودکان بود و تهیونگ وقتی که اون‌ رو دیده بود یاد انگل کوچولوی درون خودش افتاده بود
با گذاشتن نامحسوس دستش بر روی شکمی که حالا کمی برجسته شده با تردید وارد مغازه شد تهیونگ میتونست صدای زنگوله بالای در بشنوه.
اون به هیچ عنوان تپل نشده بود.
فقط خوراکش یکم زیاد شده...

با دیدن جوراب های سایز نوزادان لبخندی روی لبش پدید اومد مسلما اگه الفایی توی اون مغازه بود میتونست رایحه ریحون امگا رو بفهمه.

خیلی تاینی و بامزه بود شبیه خود انگل کوچولو...
نمی دونست که بچه اش قراره دختر یا پسر بشه ولی به هر حال اون قرار بود بامزه ترین بچه دنیا باشه حداقل برای تهیونگ که اینطوری بود.

و البته که امگای نعنایی با این فکر به یاد الفای بارونی افتاد‌ چند روز پیش جونگ کوک در این باره بهش گفته بود که چقدر دوست داره کوکی کوچولوش یه دختر بچه ناز بشه و در مقابل تهیونگ هم منتظر یه انگل کوچولوی پسر بود اون باید مثل تهیونگ یه آلفای قدرتمند میشد.

هی آقاهه این درست نیست من فقط یکم ازت اطلاعات خواستم چقدر اذیت میکنی"
صدای عصبانی مرد که به گوش تهیونگ اومد اون رو از تفکرات شیرینش بیرون اورد.

اون یه امگا بود نه؟...
حداقل رایحه مربای نارنگیش که همین رو میگفت
براش جای تعجب داشت از موقعی که امگا شده بود. امگاهای مذکر بیشتری رو هم میدید.

آقای مین دیگه ازم چه اطلاعاتی میخوای که نگرفته باشین حتی من دخل و خرج مغازه هم بهتون توضیح دادم"
فروشنده با ناراضی بودن تمام گفت .
اون امگای پرتقالی انقدر زیاد ازش سوال جواب گرفته بود که حس میکرد دیوونه شده.

یونگی با اخم های غلیظ تر توی فکر فرو رفت اون فقط میخواست کارش رو به بهترین نحو انجام بده و حالا اون مرد داشت ازش دریغ میکرد؟

با دیدن نارنگی های روی میز چشم هاش برق زدن که فروشنده با برداشتن ظرف نارنگی ها گفت:
اینطوری نگاه نکن آقای مین این نارنگی ها مال مشتری ها هستن"

امگای پرتغالی با نشون دادن اخم غلیظ تری گفت:
خسیس "
و از مغازه بیرون زد
لعنتی پایان نامه با اون چیکار که نکرده بود.
هیچی از ابهتش باقی نگذاشته بود.

و امگای نعنایی که تمام این مدت مکالمه رو میشنوید با برداشتن اون جوراب به سمت صندوق رفت
اون امگا حتی از تهیونگم عجیب تر بود.

بعد از اینکه اون جوراب رنگی رنگی رو خرید فروشنده با گرفتن ظرف نارنگی جلوی سبد خریدش گفت:
ما به مشتری هامون نارنگی به عنوان هدیه بهاره میدیم شما هم دلتون میخواد بردارید؟"
مگه اون‌ مغازه اسمش پرتقال یا نارنگی بود؟

نه معلومه که جوابش نه بود تازگی ها هیچ غذایی جز غذا ها و میوه های که اون الفای بارونی بهش میداد رو نمی تونست بخوره‌.
اما قبل از رد کردن متوجه نگاه از پشت شیشه امگای پرتقالی شد ‌.
لعنتی ببینید چقدر با حسرت نگاه میکرد که دل تهیونگ هم به رحم اورده .
با براشتن دونه از نارنگی ها بدون هیچ تشکری از مغازه خارج شد
نمی تونست به اون امگای پرتقالی یدونه نارنگی بده؟

یونگی که حالا سرش رو برگردونده بود با دیدن دست دراز شده ای که بهش نارنگی رو تعارف کرده بود به تهیونگ نگاهی انداخت.
مگه چقدر ضایع بود؟

الان حتما فکر میکنید که یونگی با غرور درخواست امگای نعنایی رو رد میکنه ولی باز هم اشتباه میکنید
اون دو تا قانون توی زندگیش داشت
یک هیچوقت از زیر کاری در نرو.
دو هیچوقت هم به نارنگی نه نگو!

پس فقط با زمزمه گفت:
ممنونم"

تهیونگ سری تکون داد و کنار یونگی ایستاد جونگ کوک پر دردسر بهش پیام داده بود که داره دنبالش میاد.
مگه اون بچه است؟
باید یه دعوای دیگه با آلفای بارونی میکرد.

هی تو بارداری؟"
امگای پرتقالی گفت و از شدت سرما دماغش رو بالا کشید.

تهیونگ همچنان مشتاق صحبت کردن نبود پس فقط در جواب گفت:
فکر کنم اره"
و از شدت گیجی دستی به سرش کشید.

نمی دونست چطوری باید مکالمه رو پیش ببره پس ادامه داد:
برای چی با اون فروشنده دعوا میکردی؟"
تهیونگ دوباره با قیافه گیج تری ادامه داد
که در مقابل یونگی روی سکوی سرد نشست گفت:
برای پایان نامه ی دانشگاهم نیاز به مصاحبه با مردمی دارم که سر و کارشون با امگاها هست"

تهیونگا تهیونگا"
صدای فریاد الفای بارونی شنیده میشد
لعنتی نمی تونست کمی اروم تر حرف بزنه.

تهیونگ با کشیدن آهی از سر ناامیدی به سمت جونگ کوک برگشت.

وقتی که بالاخره آلفای بارونی به تهیونگ رسید امگای نعنایی لپ الفا رو محکم کشید گفت:
جونگ کوکا جونگ کوکا مگه من بچه ام که دنبالم میای؟"
با حرص و به تقلید از لحن خود جونگ کوک جملاتش رو بیان کرد
آلفای بارونی میخواست بگه اره ولی با دیدن چهره پسرک کنار امگاش ماتش برد.

یونگی"
هیونگ قلدرش مگه هنوز کره بود؟

.....

لطفا ووت و نظراتتون رو بهم بگید...🌿
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه❤❤❤❤

I'm an alpha(kookv)Where stories live. Discover now