WRITTER'S POV:°تو... سکته مغزی کردی
همزمان با تموم شدن جملش قطره اشکی ک از چشم پسر ب پایین سر خورد رو دید و فورا ادامه داد:
°ولی... نگران نباش. با جلسات فیزیوتراپی و ور...
با ناله ی پسر حرفشو قطع کرد و ب صورتش ک از اشک خیس شده بود نگاه کرد
°جونگ کوک؟ چرا اینجوری میکنی؟
بازم ناله کرد و سرشو ب دو طرف تکون داد:
- هوممممم... او... هومممممم
°جونگ کوک. آروم باش.
پسر کوچکتر دوباره سرشو ب دو طرف تکون داد:
°باشه... باشه آروم باش. من میرم بیرون. خوبه؟
و فورا از اتاق اومد بیرون
○○○
صبح با خستگی چشماشو باز کرد و وقتی دوش مختصری گرفت و صبحانه خورد، لباس گرم پوشید و از خونه بیرون رفت تا کار پیدا کنه
دو ساعت پیش از خونه اومده بود بیرون و هنوز نتونسته بود نزدیک خونش جایی رو پیدا کنه ک ب ی امگای باردار کار بدن
با نا امیدی ب رستوران بزرگ و شیکی ک حداقل یک ربع تا خونش فاصله داشت نگاهی کرد
بد نبود ی سری هم ب اینجا بزنه
از در وارد شد و ب دختری ک کاملا مشخص بود میزبانه سلام کرد
دختر از جاش بلند شد و با لبخند گفت:
=سلام. خوش اومدین. چ کمکی از دستم بر میاد؟
با لبخندی ک کاملا مشخص میکرد استرس داره جواب داد:
من... دنبال کار میگردم
دختر لبخند مهربونی زد:
=ی چند لحظه صبر کنید لطفا
بعد با کسی تماس گرفت، ک از حرفاش فهمید صاحب رستورانه
دختر بعد از پایان مکالمش ب سمتش برگشت و گفت:
= لطفا همراهم بیایین
بعد از جاش بلند شد و سمت آسانسوری حرکت کرد
وقتی وارد آسانسور شدن روی طبقه ی دوم فشار داد و همزمان گفت:
= اینجا، چون رئیس خیلی روی کارکنان حساسه خودش با کسایی ک کار میخوان ملاقات میکنه و اگر صلاحیت داشتن استخدامشون میکنه. اتاق رئیس توی طبقه ی دومه. خیلی ب ادب و تمیز بودن کارکنان اهمیت میده و همیشه میگه همه ی کارکنان باید با مشتری ها خوش برخورد باشن.
بعد از رسیدن ب طبقه ی مورد نظر تا در اتاق همراهیش کرد و رفت
نفس عمیقی کشید و در زد
YOU ARE READING
《Indemnity》
Randomتهیونگ و جونگ کوک با هم ازدواج کردن ولی جونگ کوک هیچ علاقه ای به زندگی با تهیونگ نداره... از این رو دختر دایی کوک که عشق اولش هم محسوب میشه با اینکه میدونه اون ازدواج کرده داره از آمریکا برمیگرده تا با هم نامزد کنن... . . فقط میتونم از قلبم خواهش...