<< اماده ای؟>>

3.5K 511 11
                                    

•○ 12| ready?○•

"توی ماشین بهت یاد میدن عزیزم"

سری به معنی باشه تکون داد .

" خیلی بهتر شد که اینو پوشیدی ، البته اگه دوست نداری اون چیزای سکسیتو کسی ببینه . "

یونگی با پوزخند شیطانی که روی لباش داشت ، گفت و جیمین هم چپ چپ نگاش کرد .

" هیونگ هنوزم یکم استرس دارم ، یه درصد احتمال بده که مرتیکه ....."

"خب دیگه اماده ای ، فقط باید بری پیش هوسوک تا بهت یه گوشی بده تا با کوک در ارتباط باشی .....راستی یه دوربین کوچیک هم بهت وصل میکنه تا بتونه موقعیتتو برسی کنه ، هر اتفاقیم بیوقته با همون میبینه. دیگه جای نگرانی نیس ، انقدر هم ایه یاس نخون و مطمئن باش هیچ اتقاقی نمیوفته ."

جیمین حرفشو قطع کرد و سعی میکرد پسرکو اروم کنه تا بخاطر استرس بخود توی دردسر نیوفته . تهیونگ دید که هیچ راه فراری از این ماموریت فاکی نداره ، سری تکون داد و از هیونگاش پیروی کرد .

" ببین میتونی گوشی هارو یکم با موهات بپوشونی ؟ یکم موهاتو بریزی روش حله ."

هوسوک گفت و تهیونگ برگشت سمت اینه تا گوشی هارو بپوشونه . دستی روی موهای نیمه فِرش کشید و چنتا از تار موهاشو روشون انداخت .

"اوه اوه داشت یادم میرفت ... عینک ، بگیرش ."

یه عینک ته استکانی دست تهیونگ داد و ظاهرشو یه بار دیگه برسی کرد .

" مگه با عینکم میتونم مرتیکه رو هورنی کنم ؟! "

" فکر نکنم اینو بدونی ، ولی چویی ادمای معصوم و مظلومو بیشتر از هرزه هایی که قیافشون از ده متری داد میزنه ، دوست داره . درضمن حواست به عینک باشه درش نیاری ، دوربینو توی عینکت گذاشتم ."

مرد سمت لپتاپش رفت تا دوربینو برسی کنه . به دوربین وصل شد و چکش کرد ، زیر لب دمم گرمی گفت .

" خب دیگه کارم باهات تمومه . یونگی و نامجون بعدا بهتون ملحق میشن ، کوکم که اونجاست . میتونی بری . مراقب خودتم باش ."

لبخند زد و تهیونگ تشکری کرد و سمت جیمین رفت .

" بریم ته ؟ همه امادن و منتظرتن ."

هردو به طبقه پایین رفتن .

" من برم ببینم گلوله ها کافین یا نه. زود برمیگردم ."

نامجون گفت و رفت. وقتیکه جیمین و تهیونگ از در رد شدن ، یونگی نفس عمیقی کشید و پشت سرشون راه افتاد .اما جونگ کوک از وقتی تهیونگو دیده بود ، قلبش ارومو قرار نداشت . موهای فرفری ،ارایش بامزه ،پاهای بلند و برنزه که از پالتوی مشکی بیرون زده بود . جونگ کوک حتی نمیخواست فکر کنه که چی زیر اون پالتو پوشیده . به خودش اومد دید چقدر از بقیه عقبه پس سرعتشو زیاد کرد تا به سه نفر دیگه برسه .

ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠWhere stories live. Discover now