از شدت ترس و استرسی که ناخوداگاه بهش دست داده بود سر جاش خشک شد و به جونگکوک نگاه کرد
از ترس اینکه کسی چیزی بفهمه خودش پیش قدم شد و با قدم های لرزون به طرفش رفت و جلوش ایستاد
با رسیدن بهش میتونست نفس های تند از سر عصبانیت مرد رو حس کنه... نگاهی به اطرافش کرد و با دیدن اینکه کسی حواسش بهشون نبود لبخند مصنوعی زد و گفت
_د...داشتم میومدم پیشت....
پوزخند عصبی زدو با اشاره به لباسش گفت
_با این لباس میخواستی بیای بیرون؟ با این؟؟؟ به چه حقی همچین لباس لختی رو پوشیدی؟ هوم؟ دوست داری خودتو به نمایش بزاری؟
شوکه از حرفای بی رحمانه ای که شنیده بود ناخوداگاه چشم هاش پر شد و با بغض نالید
_من...من نخواستم...همچین..چ..یزیو بپوشم... عکاس ازم خواست
_عکاس حروم زاده غلط کرد همچین چیزی خواست.... هرکی هر درخواستی کرد تو باید قبول کنی؟؟
با بلند شدن صدای پسر بزرگتر که هر لحظه ممکن بود باعث جلب توجه شه، سریع اشک هاش رو پاک مرد و با نزدیک شدن بهش با صدای آرومی نالید
_من...من معذرت میخوام جونگکوک... من کت داشتم...اما استایلیستم اونو برده بود...میخواستم یکیو بفرستم تا برام بیارتش باور کن.... لطفا آروم باش ممکنه کسی بهمون شک کنه
با اخم های درهم نفسش رو با عصبانیت بیرون دادو با دیدن اشک و لرزیدن بدن پسر کوچکتر بلاخره کوتاه اومد و طی حرکتی کت مشکی رنگ خودش رو از تنش در آورد و دور شونه های لخت پسر انداخت
_اینو از رو تنت تکون نمیدی تا بریم لباستو عوض کنی فهمیدی بیبی؟
تند تند سرش رو به تایید تکون داد و با کیپ کردن کت مشکی رنگ مرد که براش بزرگ بود کاملا شونه های لختش رو پوشوند و به همراه هم از در خارج شدند و به طرف اتاق گیریم رفتند.
بعد از رسیدن به طبقه ای که برای تعویض و آماده کردن آیدول ها بود سمت راهرویی که به اتاقشون ختم میشد رسیدند و تهیونگ همچنان سکوت کرده بود و با لب های ورچیده سرش رو پایین انداخته بود
با نزدیک شدن به اتاق گریم بدون اینکه به مرد نگاه کنه به آرومی گفت_فکر نکنم جیمین داخل اتاق تنها باشه بهتره.....
با کشیده شدن ناگهانی دستش و وارد شدن به اتاق خالی که برای تعویض لباس بود شوکه هینی گفت و تا به خودش یاد به دیوار اتاق چسبید و بعدش لب های که با حرص روی لب هاش کوبیده شد و به سرعت در حال بوسیدنش بود.
لب بالایی پسر رو بین لب هاش گرفت و با مک عمیقی که بهش زد ناله کوتاه پسر بلند شد و نیشخندی بین بوسه زد...دستش رو به سمت کت خودش که تن پسر بود برد و در حالی که به شدت میبوسیدش کت رو از روی تنش به زمین انداخت...
YOU ARE READING
💙𝕃𝕠𝕤𝕥 𝕀𝕟 𝕐𝕠𝕦𝕣 𝔼𝕪𝕤𝕖🦋
Romance_جونگکوکی؟...بنظرت زندگی بعدی وجود داره؟ یعنی...اگه تو زندگی بعدی هم باشیم قول میدی همینقدر عاشقم باشی؟ پسر بزرگتر حلقه دستاشو دور معشوقش محکم تر کرد و با مالکیت زیر گوشش گفت _حتی اگه ده بار دیگه هم بدنیا بیای باز هم مال منی جئون تهیونگ... تو تا ابد...