E8

2K 341 21
                                    

از ماشین پیاده شد و با قدم های سریعی به سمت در ورودی بیمارستان حرکت کرد.

به همراهش دو مرد محافظ قدبلندِ عضله ای و سیاهپوش از ماشین پشت سرش پیاده شدن و دو طرف در ورودی ایستادند.

تهیونگ بی توجه به هوسوکی که تقریبا بی حال شده بود، با اخم غلیظی روی پیشونیش محکم گام برمیداشت.

نیاز نبود از ماسک یا هرچیز دیگه ای برای پوشوندن چهره‌ش استفاده کنه چون برخلاف نفوذ و قدرتی که داشت، اونقدرها شناخته شده نبود که مردم عادی بشناسنش.

هوسوک بالاخره به خودش اومد و اون هم پیاده شد و پشت سرش دوید تا بهش برسه.
خون روی صورتش رو پاک کرده بود ولی همچنان رد های قرمز و تیره رنگی روی پوستش خودنمایی میکرد.

-آروم باش

هوسوک با صورت مچاله شده از درد، به آرومی گفت که تهیونگ نشنید پس اونو کنار زد و جلوتر از تهیونگ قدم برداشت و بلندتر ادامه داد :

-از این سمت

پرستار زنی که هوسوک رو به دلیل رفت آمدهای این دو روز شناخته بود جلو اومد و رو به دو مرد کرد :

-شما همراه های جئون جونگکوک هستین؟

-بله
هوسوک به تندی گفت و زن سریعا اشاره به اتاقی کرد :

-چند ساعتیه که به هوش اومدن
تهیونگ بی توجه به اون دو نفر به سمت اتاق موردنظر پا تند کرد و بدون در زدن به آرومی دستگیره رو پایین کشید.

با ورود به اتاق خصوصی بزرگ و سفید رنگ، نفس عمیقی کشید و محکم جلو رفت.

با دیدن پسرکش که روی تخت دراز کشیده بود تنش یخ زد. اون قبلا طعم از دست دادن رو چشیده بود. وقتی جنازه ی خانواده‌ش رو دیده بود، همونجا احساساتش رو باخته بود و حالا اینجا بود. تنها دارایی ای که براش مونده بود رو اینطور نیمه جون میدید و اینبار بخاطر خودش بود.

بهت زده به جونگکوکِ خوابیده روی تخت نگاه میکرد... ذهنش دوباره به پنج سال پیش برگشته بود... وقتی نزدیک ترین های زندگیش، همسر و دختر کوچکش رو از دست داده بود... اگر اینبار هم نمیتونست موفق به محافظت از عزیزترینش بشه چی؟

اون همیشه تظاهر به خوب بودن میکرد ولی فقط خودش بود که میدونست از درون نابود و ازهم پاشیده‌ست...

طوری که طاقت نداشت جونگکوک رو توی این وضعیت ببینه و حاضر بود برای محافظت ازش دست به هرکاری بزنه...هرکاری...

بارها اون رو با جونگکوک تهدید کرده بودن و تمام این سالها با ترس دست و‌ پنجه نرم میکرد اگرچه نشون نمیداد و به شدت درگیر محافظت ازش بود.

-نتونستم مواظبت باشم

زیرلب آهسته و با درموندگی گفت.

جلوتر رفت و حالا کبودی های روی صورت جونگکوک رو به وضوح میدید. چهره‌ش در هم بود و اخم ظریفی روی پیشونیش نشسته بود...انگار توی خواب هم درد میکشید.

MYTH | TK Where stories live. Discover now