هي گايز. اقا واتپد خداي بدقول كردن ادمه. بابا لعنتي چه مرگته؟ بگذريم. جهت جبران كصكش بازي واتپد كه نذاشت ديشب اپ كنم اگه كامنتا مثل پارت پيش خوب باشه زود اپ ميكنم. مرسي از كسايي كه غلطارو بهم ميگن.
اميدوارم لذت ببريد........
صداي باز شدن در توي خونه پيچيد. نگاهي به ساعت ديواري كه عدد٥ رو نشون ميداد انداخت و درو پشت سرش بست. كيسه هاي خريد رو كنار در گذاشت و به هال بزرگ خونه نگاه كرد.
ليام هنوز روي مبل خوابيده بود و برق زدن قطعه هاي ريزي كه روي زمين به چشم ميخورد باعث شد نفس عميقي بكشه و سرشو به نشونه ي تاسف تكون بده. لايلا بهش گفته بود مراقب باشه تا پاهاش نبرن هرچند تيكه هاي بزرگ رو جمع كرده بود.گوشيشو روي ميز گذاشت و به سمت اشپزخونه رفت تا جعبه ي چيزكيك رو توي يخچال بذاره.
ليام چندبار توي خواب سرفه كرد و دوباره سكوت خونه رو فرا گرفت.
چند لحظه به خودش زمان داد و همون طور كه وسط خونه وايساده بود به دست هاي تتو خورده ي اون پسر نگاه كرد. نميخواست بدن درد بگيره يا اذيت شه.
_ ليام؟
جوابي نگرفت پس روي ميز نشست و به صورت غرق در خواب اون پسر نگاه كرد. كرم سفيد رنگ روي صورتش خط انداخته بود و پوست گندمي دستاش با باند سفيد كنتراست جالبي ايجاد ميكرد.
_ليام؟
هوم؟
ليام زير لب جواب داد ولي زين ميدونست هنوزم كامل بيدار نشده._پاشو برو روي تخت بخواب.
وقتي جوابي نگرفت، تن صداشو كمي بالا برد: پاشو برو روي تخت.
ليام بين پلكاشو باز كرد و دستاشو روي چشماش كشيد: فاك...
پتو رو كنار زد و به زين نگاه كرد: كي اومدي؟
_چند دقيقست.
روي مبل نشست و چند لحظه صبر كرد تا تاري ديدش از بين بره. توي اين فاصله زين يكي از دمپايي هاي رو فرشي رو جلوي پاهاي ليام گذاشت.دستشو تكيه گاه بدنش كرد و خواست بلند شده ولي سرش گيج رفت و دوباره روي مبل نشست: شت...
زين همون طور كه روي ميز نشسته بود پرسيد: چيه؟
ليام سرشو به پشتي مبل تكيه داد و چشماشو بست: نميدونم... سرم گيج ميره. معدم درد ميكنه.
_ بذار كمكت كنم بري بالا. بعدشم يه چيزي ميارم براي معده دردت.ليام سرشو تكون داد و زين از جاش بلند شد: پاشو دستتو بنداز دور گردن من.
ليام چند لحظه صبر كرد و با گيجي از جاش بلند شد: ميخواستم برم شنا كنم.
زين دست ليام رو بالا اورد ، دور گردن خودش انداخت و دست ازادشو روي كمر اون پسر گذاشت: حالا بعدا ميري. فعلا تكيتو بده به من.
ليام وزنشو روي بدن زين انداخت و سعي كرد سرگيجشو ناديده بگيره: نميدونم چم شده... خطرناكه زين... يهو ميوفتم روت پرت ميشي پايين.
YOU ARE READING
Sunrise In Hollywood(Z.M)
Fanfiction_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ من بهش ميگم توطئه