"ما هم همینطور... میخوای بریم اگر خسته ای؟" نامجون گفت و اخمی از رو نگرانی زد.
لبخند تلخی زد و گفت"نه وگرنه باز یونگی با من تنها میشه و با اون...مزه ی تلخ... اَه... نمیخوامش..."
چی داره میگه؟!
نامجون و جین به هم نگاه کردن. تهیونگ به سمت تخت اومد و جانکوک اخم کرد و با تعجب نگاه میکرد...
"نگران نباشید دکتر گفت بهش مسکن قوی زده...ممکنه هذیون بگه"
ولی منظورش چی بود؟!
همه با تعجب به هم نگاه میکردن. حتی اگر هذیون هم گفته بود هذیون خیلی عجیبی بود...
"اره بهتره که..." جین گفت و هوسوک حرفشو قطع کرد." نه من هذیون نمیگم باور کن"
چشماش خمار بود و بدنش رو روی تخت رها کرده بود. لبخند بی روحی رو لباش بوده و بقیه نگران بهش نگاه میکردن. از تغییر حال هوسوک نگران بودن و نمیدونستن
چه واکنشی باید نشون بدن."هوسوک بهتره که استراحت کنی ما بهتره که بریم..." یک لحظه از حرفی که زدم پشیمون شدم و با استرس تو دلم به هوسوک و بقیه نگاه کردم.
"نه چرا میخوای تنهام بزاری؟ تو گفتی منو بخشیدی؟ میدونی که من نمیخواستم تورو اونقدر خشن و زوری..."
"هوبیییی! لطفا بسه..." دادی سرش کشیدم... تمام بدنم دچار لرزش شده بود و نگران ازین که هر لحظه نکنه حرف اشتباهی از دهنش در بیاد.
" سرم داد نزن دلم... خیلی بد میشکنه..."
قلبم ریخت... تو چشماش اشک جمع شده بود و بر اثر مسکن خیلی صادقانه رفتار میکرد...
کلافه شده بودم و با تپش قلب نگاهمو به بقیه دادم. تهیونگ به دیوار تکیه داده بود و سرشو پایین انداخته بود. بقیه همه حالشون گرفته شده بود. از دیدن هوسوکی که نه هشیاری داره نه بدون کمک دستگاه بخاطر حمله دیشبش میتونه نفس بکشه ناراحت شده بودن...
"بهتره ما بریم... یکیمون فقط بمونه..."تهیونگ گفت و به سمت جانکوک رفت.
جانکوک آهی کشید و گفت" موافقم هوسوک اونقدر درد داشته که چنین مخدری بهش تزریق کردن... بد موقع مزاحمش شدیم... نامجونی هیونگ ازین به بعد قبل اومدن میشه زنگ بزنیم به تلفن اتاق هوسوک باهاش حرف بزنیم بعد بیایم؟"
"حتما همینکارو میکنیم. جیمین تو میتونی بمونی؟"
"حتما..."
هوسوک که از مسکن خوابش برده بود هنوز دستش روی دست جانکوک بود. جانکوک دست هوسوک رو بلند کرد و روی سینش گذشت" هیونگ سریع تر خوب شو که دیگه نمیتونم تحمل کنم..."
با چهره غمگین خدافظی کردیم و بقیه بیمارستان رو ترک کردن. هممون خیلی خوشحال بودیم که هوبی رو پیش خودمون داریم ولی نمیتونستیم درد و حال بدش رو تحمل کنیم. بدنش خیلی جنگیده بود که دوباره برگرده و الانم که اثرات مخرب اون قرص رو تنش مونده بود.
YOU ARE READING
Pretend | Hopemin
Fanfiction"تو نقطه ضعف منی! تا کی باید به تظاهر کردن ادامه بدم؟!" ژانر: ریل لایف، اسمات کاپل اصلی: هوپمین کاپل فرعی: سکرت زبان عامیانه و LGBTQ •روزای آپ: سه شنبه ها• شروع: ۹۹/۱۰/۲۴ هر نظر و ریکوئستی بود کافیه همینجا بهم پیام بدید! (برای وانشات کاپل ویکوک،...
13. Do you love me?!
Start from the beginning