13. Do you love me?!

Start from the beginning
                                    

لبخند از روی لبش محو شد" چیزی نیاز ندارم. دوست داشتم بشینی ولی اگر میخوای بری برو"

"نه بخاطر خودت گفتم"

صداش از پشت ماسک ناواضح بنظر میرسید و دیدن این صحنه هر لحظه بیشتر باعث میشد دلم بگیره و تو خودم فرو برم. موهای بهم ریختشو با دستش که آنژیوکت داشت مرتب میکرد و از توی شیشه پنجره به خودش نگاه میکرد.

"اممم... خب خوبه که بهتری..."

"جیمین..."

به تخت نزدیک تر شدم. دستمو گرفت و با مردمک های لرزانش بهم زل زده بود." دلم برات تنگ شده بود"

لبخندی روی لبم نشست و کمی نگرانی دلم اروم تر شده بود."منم همینطور هوبی"

با لبخند ارام بخشی تو چشمام زل زده بود که گفتم"هوبی... دوس ندارم بهش فکر کنی که دوباره بد بشه حالت ولی دیشب... من باعث شدم که حالت بد بشه؟ تهیونگ به من گفت که امروز تنها به دیدنت بیام...گفتم شاید..."

در کسری از ثانیه لبخندش به نگاه تلخ و بی روح تبدیل شد. چشماش رو از من گرفت و گفت"همونطور که خودت گفتی نمیخوام بهش فکر کنم. پس ازش حرف نزن"

نمیدونستم چی تو ذهنش بوده که حس شاکی بودنشو دریافت میکردم. فقط نمیخواستم دوباره حال بدشو ببینم پس سعی کردم ادامه ندم...

"جیمین..."

"بله؟!"

"یه چیزی بپرسم راستشو میگی؟"

"بپرس..."

"تو واقعا با..."

با صدای باز شدن در نگاه جفتمون به سمت در رفت.

"وااااای هوسوکککیییی" جین گفت و با سرعت به سمت هوسوک اومد و اونو اروم تو اغوش کشید.

"هیونگ دلم برات تنگ شده بود" جانکوک بالای سر هوبی ایستاد و دستشو روی دستش گذاشت.

"بهتری؟ نتونستیم دووم بیاریم که بیای تو بخش و ما دوباره هفت نفری دور هم جمع نشیم..."

لبخند پر محبتی روی لبش نشست و گفت"کار خوبی کردین!"

تهیونگ که هنوز خودشو مقصر حمله دیشب هوسوک میدونست و همش تو خونه خودشو سرزنش میکرد، گوشه اتاق ایستاده بود و با چهره غمگین و لبخند سردی به ما نگاه میکرد. هوسوک چشماشو میمالید و اخمی رو پیشونیش بسته بود.

"یونگی کجاست؟"

"یونگی نتونست بیاد تو استودیو بود ولی احتمالا شب بیاد بهت سر بزنه" جانکوک گفت و دستی به موهای هوسوک کشید.

بی توقف دستشو به چشم هاش و صورتش میمالید ک نامجون گفت"چیزی شده هوپا!؟"

"نمیدونم فقط...من خیلی خوابم گرفته" دستی به چشم هاش کشید و سرشو روی تخت گذاشت. با چشم خمارش به ما نگاه کرد و لبخندی رو لبش نشسته بود"دلم براتون تنگ شده بود"

Pretend | HopeminWhere stories live. Discover now