تهیونگ با ھیجان به آتیش بزرگی که توسط مردم دهکده درست شده بود نگاه میکرد.خانم ھای سن بالا با ھانبوک ھایی که پوشیده بودن کنار آتیش نشسته بودن و شعر میخوندن و دست میزدن.
بچه ھا بازی میکردن و دور آتیش میچرخیدن.
مردا گوشه ای دور آتیش نشسته بودن و مشغول حرف زدن باهم بودن.
پدر جونگکوک با لبخندی به سمت پدرش که براش دست تکون داد و چشمکی زد برگشت و متقابل دستی تکون داد.
نگاھی به نیم رخ تهیونگ انداخت و لبخندی از ذوق پسر زد:
_دوست داری اینجارو؟
_خیلیییی... واقعا قشنگ و نورانی شده!
نگاهشو به سمت بادبک های قرمز رنگی که از درخت ها آویزون بود داد و با انگشت بهشون اشاره کرد:
_اون بادبادک ها ، نماد خاصین؟ آخه تقریبا بالای هر خونه از اینا وصل شده!
_به این بادبادک ها میگن بادبادک عشق.. چند سال پیش سیل بزرگی به دهکده اومد و خسارت زیادی به مردم دهکده زد.
اون سیل باعث شده بود مردی همراه باد به این منطقه بیاد، انگار موقعی که سیل رخ میده ماشینش توی آب گیر میکنه.
موقعی که به اینجا رسید هنوز زنده بود و نفس میکشید.
مردم دهکده از اون مراقبت کردن.کمک های امدادی زیادی به دهکده شد و باعث شد طی چندین ماه، مردم دهکده دوباره خونه هاشون رو بسازن زو زمین هاشونو شخم بزنن، اون مرد حافظشو از دست داده بود.
اونجا عاشق یکی از دختر های دهکده شد و توی جشن چیلا ازش درخواست ازدواج کرد.
اون دختر آقای هان، مالک باغ آلبالو بود.
دختر آقای هان هم موافقت کرد و روز عروسیشون، اون مرد حافظشو به دست آورد.
فهمیدیم که صاحب بزرگترین شرکت ساخت وسایل الکترونیکی توی کره بوده.
وقتی همراه دختر آقای هان از دهکده رفت، چند ماه بعد دوباره برای زندگی به اینجا برگشت.
خیلی به مردم دهکده کمک کرد و این بادبادک ها هم به مردم دهکده هدیه داد.
از اون به بعد توی جشن چیلا مردم دهکده بخاطر لطف و محبت های آقای کانگ، هرساله این بادبادک هارو اینجا ها آویزون میکنن._واو چه جالب و قشنگ. خود این فرد هم الان اینجاست؟
_مثل اینکه امسال فرزند سومش به دنیا میاد و نتوسته به جشن بیاد.
_که اینطور.
با دیدن بچه هایی که دستمال های قرمز رنگ توی دستاشونو بین مردم پخش میکردن، کنجکاو پرسید:
_اون دستمالای قرمزی که دست اون بچه ها ھست چیه؟
_اون دستمالا نشونه عشقه. خب جشن چیلا روزیه که گلبرگ های گل آچیلا باز میشن و این مربوط به افسانه شاهدخت و فرماندس. به نشانه عشقشون مردم دهکده، اگر حس عشق رو توی زندگی تجربه کرده باشن و یا عاشق فردی باشن این دستمالا رو دور مچشون میبندن.
YOU ARE READING
𝗔𝗰𝗵𝗶𝗹𝗲𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙧𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚- 𝙨𝙡𝙞𝙘𝙚 𝙤𝙛 𝙡𝙞𝙛𝙚 یک عاشقانهی آرام... ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ برای من آچیلا فقط یه گل مقدس نبود! برای من آچیلا عطرِ تلخِ تنِ تو بود که توی آغوشم تبدیل به آرامش میشد. توی شیرینی آغوشت، من کسی بودم که معتاد بوی تلخت شد؛ حالا ب...