The ninth letter

655 125 23
                                    

من موفق نشدم ...

بعضی موقع ها به گذشتیمان فکر میکنم.

به تمام قول های که داده بودی.

تمام بالا پایین های رابطه مان.

و در اخر به طرزی که تو همه ی قول هایت را شکستی، به گذشته امان خیانت کردی.

رابطه مان را شکاندی و پایان دادی.

چرا ترکم کردی؟

به اندازه ی کافی خوب نبودم؟

رابطه مان واقعا هیچ ارزشی نداشت؟!

شاید او بهتر بود.

و چه اتفاقی برای تویی که دست کم ده تا بچه از من می خواست افتاد؟!

تو هیچوقت به ته وون انطور که به بچه های او اهمیت میدادی، اهمیت ندادی!

تو من را هیچوقت به اندازه ی او دوست نداشتی. از طرز نگاهت میشد فهمید تهیونگ.

بدنم به لرزه می افتد هروقت به اینجا میرسیدم، ولی باید از تو بپرسم که

اصلا لحظه ای بوده عاشقم باشی؟


تو نباید آنگونه به من خیانت میکردی!

نباید من را بدون هیچ توضیحی ترک میکردی!

پس چرا تظاهر کردی؟!

تو من را مثل عذکروسک میدیدی؟!

چرا ان روز از من درخواست ازدواج کردی وقتی قرار بود ترکم کنی؟!

چرا باردارم کردی وقتی قرار نبود بمانی و با هم بزرگش کنیم؟!

و حالا من یک پدر مجردم که با کمک تنها دوست واقعیش، که مشخص شد که او نمی خواد فقط نقش دوست رو برایم به دوش بکشد.


از من خواست که دوست پسرش بشوم.

به یونگی هیونگ گفتم که هنوز از فکر و ذهنم بیرون نرفتی.

عصبانی شد.

بهم گفت عاشقم نبودی و هیچوقت هم نخواهی شد.
که تو فقط برای بدنم از من استفاده میکردی.

منم عصبانی شدم.

و همینطور ناراحت.

و او هم من را ترک کرد...

همانطور که تو ترکم کردی...

و ته وون زیبای من...

و من دوباره برای پدر خوب بودن شکست خوردم !

همه ترکم کرده بودند. و دوباره ان تنهایی که وقتی پدر و مادر و دونسنگم را در تصادف از دست داده بودم، به سراغم امد.

چنان تنهایی وحشتناکی احساس می‌‌کردم که خیال خودکشی به سرم زد؛ تنها چیزی که جلویم را گرفت این بود که...

من در مرگ تنهاتر از زندگی خواهم بود.

............................................................................

Empty Promises(Vkook) Translated✔Where stories live. Discover now