کلید رو توی در چرخوند و وارد خونه شد.
کنار ایستاد تا تهیونگ وارد خونه بشه.آروم وارد خونه شد. با برخورد گرمی ملایم به صورتش و عطر خوشبوی گل های کنار در به بینیش، لبخندی زد:
_پدر و مادرت نیستن جانگکوک شی؟درو چفت کرد و کت چرمش رو از تنش خارج کرد و روی چوب لباسی کنار در آویز کرد:
- اونا ھرساله زود به دھکده میرن. منم قصدم این بود که صبح، مستقیم به اونجا برم اما خب نشد، اگر الان بخوایم بریم هوا تاریک میشه و ممکنه وسط راه گیر کنیم. متأسفانه هفتهی قبل تصادف بدی کردم و ماشینم تعمیرگاهست، مجبوریم با سواری های بین راهی بریم که کمی زمان بره. امشب رو توی خونه استراحت میکنیم و فردا صبح میریم. هوا ھم ابره فک کنم قراره بارون بیاد.تهیونگ آروم به سمت مبلی رفت و روش نشست.
_عذرمیخوام. به خاطر کارهای من درگیر شدید._راحت باش تهیونگ، خودم خواستم همراهت بیام. قهوه میخوری یا شیر کاکائو؟
_شیرکاکائو.
دو لیوان از کابینت خارج کرد و مشغول درست کردن شیر کاکائویی گرم شد.
بعد از حاضر شدن شیرکاکائوها، به سمت تهیونگ که با کنجکاوی به دیزاین کلاسیک و مدرن خونه نگاه میکرد، رفت.
یکی از لیوان ها رو دست پسر داد و کنارش نشست.
تهیونگ تشکری کرد و لیوان حاوی شیرکاکائو رو از دستش گرفت.از گرمی دیواره ھای لیوان حس خوبی بهش دست داد.
کمی از شیرکاکائوی گرم چشید. لبشو با زبونش تر کرد:
_چند سالتونه جونگکوک شی؟جونگکوک لیوان شیرکاکائو رو بعد از چشیدن مزش، از لبهش فاصله داد:
_بیست و شش. من بهت گفتم باھام راحت باش و تو ھنوز رسمی صحبت میکنی؟_یعنی ھیونگ صداتون کنم؟
اخم آرومی روی پیشونیش نقش بست. چینی به بینیش داد و لب زد:
_نه ترجیح میدم اسمم خالی صدا زده بشه._باشه جونگکوک شی.
با رسمی صدا زده شدنِ مجددِ اسمش، تک خنده ای کرد:
_خوبه ھمین الان گفتم راحت باش... خب، شام نودل میخوری؟!تهیونگ با ذوق سرش و بلند کرد:
_واقعا؟ میشه بخوریم؟ وای... ھمیشه دوست داشتم نودلهای کره رو امتحان کنم!جونگکوک متعجب از ذوق یکهویی پسر بابت نودل، ابرویی بالا انداخت:
_فرقی ندارن باھم، نودل کره و ژاپن یه مزه میدن. چیزیه که تقریبا همه جا هست!تهیونگ چشم هاش رو درشت کرد و سریع شروع به مخالفت کرد:
_نه... مادربررگم ھمیشه میگفت که نودلهای کره مزه ی دیگه ای میده و طعم دھنده ھاش متفاوتند... مخصوصاً نودل کیمچی، قبل از اینکه بیمار بشه تقریبا هر ماه برام کیمچی درست میکرد.
YOU ARE READING
𝗔𝗰𝗵𝗶𝗹𝗲𝗮 ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfiction𝙧𝙤𝙢𝙖𝙣𝙘𝙚- 𝙨𝙡𝙞𝙘𝙚 𝙤𝙛 𝙡𝙞𝙛𝙚 یک عاشقانهی آرام... ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ برای من آچیلا فقط یه گل مقدس نبود! برای من آچیلا عطرِ تلخِ تنِ تو بود که توی آغوشم تبدیل به آرامش میشد. توی شیرینی آغوشت، من کسی بودم که معتاد بوی تلخت شد؛ حالا ب...