پرش به محتوا

زبان

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه‌ لغت

[ویرایش]
  • پهلوی

آوایش

[ویرایش]
  • /زَبان/

اسم

[ویرایش]

زبان

  1. (جانوری): عضو عضلانی و متحرک چسبنده به کف دهان انسان و اغلب مهره‌داران که در اعمال مختلفی مانند تکلم، بلع غذا، و تشخیص مزه‌های گوناگون نقش دارد. زفان، زوان.
    زبان ممکن است از دو بخش زَ - بان شکل گرفته باشد؛ و معنی آن به زبان معیار باستان احتمالا کنایه از قبیله یا قومی ویژه بوده است مانند زاب، زابل.
  2. (گفتگو): طرحی نظام‌مند در ذهن انسان که بوسیله آواها یا نشانه‌های نوشتاریِ آنها برمبنای قوانین سازمان یافته، صورت خارجی می‌یابد و به منظور بیان افکار و احساسات یا برقراری ارتباط بکار می‌رود.
  3. مجموعه رمزها و نشانه‌هایی که برای یک معنی خاص به کار می‌رود.
  4. نوعی شیرینی که شبیه به زبان.

استعاره

[ویرایش]
  1. زبان کسی مو در آوردن کنایه از: از شدت تکرار کردن یا بسیار گفتن، به جان آمدن.
  2. زبان را گاز گرفتن: پس گرفتن سخن.
  3. زبان زرگری: زبانی غیرمعمول و تصنعی.

––––

برگردان‌ها

[ویرایش]
ترجمه‌ها
  • فرهنگ لغت معین
  • فرهنگ بزرگ سخن