پرش به محتوا

رفیق

از ویکی‌واژه

فارسی

[ویرایش]

ریشه لغت

[ویرایش]
  • عربی پهلوی اوستایی

آوایش

[ویرایش]
  • /رَفیق/

اسم

[ویرایش]

رفیق

  1. دوست. یار، همدم، همنشین. همراه، همسفر. مفردِ رفقاء.
  2. (گفتگو): عنوانی که با آن، آشنای تازه یا مصاحب مورد خطاب قرار می‌گیرد.
  3. در اصطلاح روسپی‌خانه، مردی که خاطرخواه روسپی‌ای‌ است.
  4. (منسوخ): عنوانی که مارکسیست‌ها با آن مورد خطاب قرار می‌گرفتند.
  5. کارنامه اردشیر پابگان واژه رَهیگ به معنی همین رفیق به کار رفته که بسیار نزدیک است[۱]

استعاره

[ویرایش]
  1. رفیق نیمه راه کنایه از: کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد.



ترجمه

منابع

[ویرایش]
  • فرهنگ بزرگ سخن/ فرهنگ لغت معین

پانویس

[ویرایش]
  1. : xwad abāg rahīgān ī xwēš ō pēš kirm šud ud ān xōn ī gāwān ud gōspandān čiyōn harw rōz dād ō pēš kirm burd خود با رهیگانِ خویش را پیش کِرم شد و آن خونِ گاوان و گوسپندان چنان هر روز داد را پیش کِرم برد. که یعنی خودش با رفیقانش ( بُرزه و بُرزآذر ) پیش کرم رفتند و خون گاوان و گوسفندان را همانگونه که هر روز به کرم میدادند، برایش بردند. از آنجایی که پسوند īg ( - یگ ) پهلوی در پارسی نو به i ( - ی ) تبدیل شده است ( برای نمونه خود واژه پارسیگ که به پارسی تبدیل شده است ) ، برابرِ رهیگ در پارسی نو رَهی میشود، به معنی همراه. خود واژه رهیگ به شکل رفیق وارد عربی شده و دوباره از عربی وارد پارسی شده است. مانند زمان که هم خانواده اش ( zruvān ) به معنی زمان در اوستایی هست و در پهلوی هم زَروان بوده و از پارسی وارد عربی شده و دچار جمع مکسر ( ازمنه ) شده و هم خانواده های عربی ( مانند مزمن ) پیدا کرده است.